شعری به زبان کردی از مستوره اردلان
گرفتارم به نازی چاوه کانی مه ستی فه تتانت بریندارم به تیری سینه ﺳﯚزی نێشی موژگانت به زوڵف و په رچه م و ئه گریجه کانت غاره تت کردم دڵێکم بوو ئه ویشت خسته ناو چاهی زه نه خدانت جه نابا عاشقان ئه مڕۆ هه موو هاتوونه پابۆست منیش هاتم بفه رموو بمکوژن بمکه ن به قوربانت ته شه ککور واجبه بۆ من ئه گه ر بمرم به زه خمی تۆ به شه رتێ کفنه که م بدوی به تای زوڵفی په رێشانت له کوشتن گه ردنت ئازاد ده که م گه ر بێیته سه ر قه برم به رۆژی جومعه بمنێژی له لای جه معی شه هیدانت که سێ تۆ کوشبێتت رۆژی حه شرا زه حمه تی ناده ن ئه گه وه ک من له ئه م دونیایه سووتا بێ له هیجرانت هه میشه سوجده گاهم خاکی به ر ده رگانه که ی تۆیه ره قیب رووی ره ش بێ نایێڵێ بگا ده ستم به دامانت له شه رت و هه م وه فاداری خۆتۆ مه شهووری ئافاقی فیدای شه رت و وه فات بم،چی به سه رهات مه یلی جارانت؟ ئه من ئه مڕۆ له مڵکی عاشقی دا نادره ی ده هرم به ره سمی به نده گی «مه ستوره» واهاتووته ديوانت بڕۆ شوکرێ که له ده رگای پادشای داوه ر که شۆڵه ی رۆژی رووی والی ده گاته کۆشک و هه یوانت مه ستوره ************************************************************* اشعار زیبای مستوره آن پرى چهره كه دوشینه به بزم ما بود وصف او را نتوان گفت چسان زیبا بود وه چه بزمى گل و شمع ونى و بربط همه جمع خندهى جام مى و قهقهه مینا بود سرخوش از باده من و ساقى و آن طرفه صنم تا سحر قصه ز نقل و مى و از صهبا بود از وفادارى و از صبر و شكیبایى و عشق هر چه زان جمله سخن رفت از این شیدا بود زاهدالاف مزن نقد مسلمانى تو خود بدیدم به كف مغبچهى ترسا بود هر كه در مسجد و میخانه به چشم آوردم همه را دامى از آن زلف سیه برپا بود دى به غمزه صنمى سلسله مویى بگذشت دل مستوره و جمعى به برش یغما بود ************************************************************************************* شعری در وصف خداوند از احمد خانی (فردوسی کرد) ئه ی مه تله عی حوسنی عشق بازی مه حبوبی حه قیقی و مجازی مه عشوق تویی ب فه خر و نازی عاشق تویی لیک بی نیازی سید عبدالرحیم تاوه گوزی (1300- 1221)- (1882- 1806) با تخلص "معدومی(مولوی كرد): ئیمشه و هه م دیسان ده روون پر خه مه ن (دوباره امشب دلم پرغم است) ئه ساسه ی ماته م جه لامان جه مه ن (اسباب ماتم نزد ما جمع است) نه تاو دووری دل بی قه راره ن (تاب دوری ندارم، دلم بی قرار است) بیـنایی دیده م ج خه فه ت تا ره ن: ( روشـنـایی دیـده ام از اندوه تیره شده) شریخه و گه رمه ی هه ور دووری دوس ( رعد و برق ابر و فراق یار) وه فه نا به رده ن مه غز و ره گ و پوس (مغز و رگ و پوستم را فنا كرده) شه راه ره ی گرپه ی نارمه هجوری (شعله آتش هجران) كه ر ده ن وه غوبار كو گای سه بووری (كوه صبرم را بر باد داده است) از ترجمه های خیام توسط هه ژ ار(شرفكندی) ئه م گوزه وه كوو من بووه دلدار و هه ژار این كوزه چو من عاشق یاری بوده است جاریكی دلی خوش بووه صه د جار خه مبار دربند سر زلف نگاری بوده است ئه و هه نگل وده سگره ی له ملیا دیوته این دسته كه بر گردن او می بینی ده ستی بووه زور خراوته سه ر ملی یار دستی است كه بر گردن یاری بوده است پر ژاندی هه ور له ده شت و ده ر بارانی ابر آمد و زار بر سر سبزه گریست بی مه ی، بی ده می، تامی ژیان نازانی بی باده گلرنگ نمی شاید زیست وائیمه له سه یری سه وزه زارین داخو این سبزه كه امروز تماشاگه ماست سه وزه ی گلی ئیمه كی بكا سه یرانی تا سبزه ی خاك ما تماشاگه كیست؟ ********************************************** شعری از عبدالجبار کاکایی ******************************************* خواب کبود
|
|