امشب تنها ی تنها در کلبه محزونم سر در گریبان خویشم ؛ که آرام آرام سیمای مهربانت با لبخند های همیشگیت در برابرم ظاهر گردیده ؛نمی دانم خوابم ویا بیدار اما هرچه که هست بگذار در این حالت بمانم بگذار بعدار چندین ماه روی ماهت را سیرببینم.بگذار تا حرفهای بغض شده در گلویم را که اینک از شاهرگ آن هم به من نزدیک تر شده ای برایت بازگو نمایم.نمی توانم همه را برایت بازگوکنم پس قلم را بر میدارم .
اینک ای قلم زنگارزده من که مکنونات قلب آکنده از غمم برتو نیز اثر گذاشته برخیز وبنویس! غمهای نهفته دروجودم را ؛فریادهای بغض شده در گلویم را ,رنجهای بی رحم درونم را ابازگوبنما.
قلم بگو !ازدستان لرزانم بگو آن هنگام که می خواهم از نعمت بنویسم.از سیل اشک درچشمان بنویس که نه چشم اند بلکه چشمۀ جوشانند ازناله های نیمه شبانم آن هنگام که درجستجوی جوان تازه سفر کرده ام دنیا به این بزرگی برایم کوچک می شود گویی در این دنیا جایی برای من وجود ندارد.
قلم بگو وبچرخ وبنگار که تو شاهد تمامی رنجهایی هستید که مرا به اسارت برده اند.گرچه می دانم از نگاشتن وثبت این آلام عمیق زار وناتوان وگریانی گرچه می دانم توهم با دیدن آین دردها پریشانی.
قلم در دست من آهسته می گرید .
ز اندوه من بیچاره ی دلخسته می گرید .
قلم هست شاهد تنهایی من
برای بی کسی هایم پیوسته می گرید .
قلم در دست من درمانده شد از ثبت افکارم
چرا ؟ زیرا قلم می داند از اندوه بسیارم .
موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های مننگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسبها: گریه قلـــــــم می خواهم از نعمت بنویسم