tml> کاربر گرامی ســلام : برای شادی روح برادران جوانم(نعمت و مسعود رحیـــم زاده)وخواهر جوان سفر کرده ام سمیه رحیم زاده صلواتی عنایت بفرماtext describing the image په ژاره (غمگینی وناراحتی)

 

برادرم ! آرام خفته ای! آرام آرام! می دانم از کی رنجوری !می دانم در حقت کوتاهی کردم. می دانم وظیفه برادر بودن را ونه برادر بودن بلکه پدر بودن را درست انجام ندادم.می دانم تو امانت پدر ومادرمان در دستان نه چندان مطمئن من بودی.ولی هزار افسوس که امانتدارخوبی نبودم  وتو را درحالیکه می رفت تا درخت عمرت بر ثمر بنشیند. وتورا در حالی که می رفت تا عطر دل انگیز گل وجودت به مشام آید . وتورا در حالی که می رفت تا در سایه  قامت استوارت که با رنج ومشقت وشب نخوابی های دوران آموزشیت در پادگان  ویا تحمل گرمای سوزان مناطق مرزی به گونه ای که حتی جرعه ای آب سرد  را برای فرو نشاندن آتش درونت نداشتی رها نمودم . برادرم آرام خفته ای 

آن گونه که پرندگان حرمت پروازشان را از خاطر برده اند

آن گونه که باد صدایش را به لالایی شب سپرد. اما برادرم لحظه ای برخیز!یا حداقل لحظه ای گوش کن ببین دوستان واقوام دلسوزمان برایت چه می کنند؟صدای علی اکبر را میشنوی که چگونه با سوز دل در فراقت شعر سروده ودرحالیکه سعی می نماید از ترکیدن بغضش جلوگیری کند اشعارش را با متانت تمام وصدایی رسا می خواند ومی گوید نعمت حرفهایم را بشنو!

 

بلند شو بنگر که یارمحمد در نیمه های شب , در حالیکه خود داغ   جوان عزیزی  را در سینه دارد ,کابوس غم از دست دادن تو تمام وجود نازنینش را فرا میگیرد وشروع به  های های گریه کردن می نماید وهمسرش فاطمه وار از خواب برمی خیزد  وچون شوهر رادر این حال زار می بیند بعداز هق هق  گریه های  خود سعی در آرام نمودن شریک زندگیش می کند.اما !اما  !آن چه اورا آرام می کندقلم وکاغذی است که مکنونات قلبی خویش را  , وحرفهای ناگفته در مورد تو را ؛وبغض های گره خورده در گلو را ؛بر روی این لوح سفید به صورت شعر  بنگارد ,تا شاید التیامی برزخمش باشد .هرچند که هنگام نگاشتن این سروده ها سیل اشک امانش را نمی دهد وکاغذ را خیس می نماید ؛بنا چار به جستجوی برگی دیگر می پردازد ,اما حال وروز این برگ از لوح اول کمتر نیست

بـــــــــــرادرم چون از این امر مطلع گشتم اشعارش را خواستم می دانی چی می گفت ؟شنید ی  چگونه وچه واژه هایی را بر زبان راند ؟یقیناً میدانی ؛در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود وبغض گلویش را می فشرد با تمام توان سعی در بالا آوردن صدایش نمود و با همان حال گفت که من برای آرامش قلب خویش ,بغض هایم را سروده ام

آرام خفته ای ,آرام آرام,دیگر خواب بس است برخیز وبرایش رازهای نهقته در قلب ملتهبت را بازگو نما ,برایش بگو که ازچه رنجور بودی شاید با استماع اسرار درونت اندکی آرام گیرد.برخیز  وبرایش از رنج های پایان ناپذیر دوران کوتاه عمرت بگو.سنگ سخت بالینت از شنیدن اسرار  درونت ترک بر داشته .گوییا او نیز تاب وتوان شنیدن این اسرار باز گونشده را ندارد .برخیز وبه دوستان ودلسوزان بگو که دیگر طاقت خفتن در زیر سنگ سخت مزارت را نداری.بگو که بی قراری نکنند وخبر از آمدنت را خود به آنها بگو تا شاید باور کنند که تو باز آمدی .برخیز ونوشته های غمناک فراقت را که با اشک دیده اش خیس گردیده اند ودر جای جای آنها مرکب قلمش هم توان استقامت را از دست داده وبرپهنۀ کاغذ روان گشته اند که گوییا آنها نیز می خواهند با قربانی نمودن خویش ،لباس  ماتم وسیاه براین اشعار بپوشاند.برخیز وخود این اشعار زیبا وغم انگیز را  با آن خط زیبایت دوباره بنویس

 


 اما اشعاری که آقای یارمحمد یارزاده  که خود شاهد زندگی کوتاه نعمت بودند واز غمش تنها برای دل خویش سروده بودن :

به نام خدا

 

 

 

خه ورور دان وه پیم له بیمارسان      نعمت بی حاله  له جور زمان 

 

  

تماشا  کردم لش بی زوان           دس ودعا بیوم ونذر قرآن

 

  

وو چوه اسرین لیو وخنه وه            وو عقده دله علیک سه نه وه

 

بی کس وتنیا ها له کرمانشا             دس ودعا بیوم تا بایدو دی وا

دانلودفایل صوتی: دانلود

 


موضوعات مرتبط: دانـلـودهـــــامناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: په ژاره غمگین وناراحت ؛برادرم آرام خفته ای؛اشعار یارمحمد یارزاده؛نعمت رحیم زاده؛برادرم برخیز

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 29 آبان 1391 | 6:27 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار    صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند

شعری است به زبان کردی از آقای علی اکبر شفیعیان ؛وی گفتگوی  جانسوز و بسیار غم

انگیز بین مادر وفرزند را ، که خود ناشی از احساس پاک وبی آلایش شاعر است به  شعر  سروده.راستی آن هنگام که جوان 28 ساله ای که مادرش را سالها پیش از دست داده وهر شب لا لایی های مادر بر بالین خویش را فقط در خواب ورویا دیده ؛ وچون شادمانه درحالیکه لبخند زیبای کودکیش بر لبان دارد؛ بر می خیزد از خواب ؛نه مادر را می بیند ونه لا لایی وجود دارد . دوباره با نا امیدی سر بر بالین می نهد. و شب آخر که گاه گا هی درد قفسه سینه وی را رها میکند تا  لختی بیاساید وچون چشمانش را می بندد مادر را در کنار خویش می بیند وچون درد نامروت باز می گردد و سراسیمه از خواب نازش بیدارش می نماید ولحظه ای پلک های

چشمانش را بر هم می مالد تا مادر را ببیند ولی افسوس که رویایی بیش نبود.  آن هنگام که لحظه های آخر زندگی سراپا غمش را می گذراند؛در نفس های آ خر چشمانش را برای دیدن مادر بر بالین خویش باز می نماید ویا انتظار شنیدن ناله جانسوز مادر جوان مرده اش که شاید وی را صدا کند؛ اما  صدایی نمی شنود جز ناله توأم با گریه  برادر بزرگش .آیا امید به بازگشت این جوان به زندگی وجود دارد؟الحق که شاعر این گفتگو را نیکو به شعر سروده .خداوند یار ونگهدارش باد.

 

 

 

 

 

مٍه دالٍگ نیرم رام بلاوٍنٍه          له سان سٍفت تٍرَ ک رام بِتاوِنِه

من مادر ندارم که برایم مرثیه سرایی کند ودل سخت تر از سنگ را نرم نماید

لَه زمان یسیری جیور برده رَقَم               نه کس دعام کرد نه خِس صدقم

 

در زمان مادر مردنم مانند غریبه ها نه کسی برایم دعا کرد ونه کسی صدقه رفع بلایم داد

 

دانلود فایل صوتی با حجمی بسیار کم: دانلـــــــود


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهادل نوشتـــــه های منروایات وداستـــــــان ها
برچسب‌ها: لاوَه لاوَهِ دالِگِم شعری است به زبان کردی از آقای علی اکبر شفیعیان ؛گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار صاحب دلان حکایت دل خوش ادا

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 1 آبان 1391 | 1:35 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.