tml> کاربر گرامی ســلام : برای شادی روح برادران جوانم(نعمت و مسعود رحیـــم زاده)وخواهر جوان سفر کرده ام سمیه رحیم زاده صلواتی عنایت بفرماtext describing the image بهـار بـی تــو

زمستان رحل سفر بسته ودارد می رود و بهار با همه طنازيهايش در راه است. در واپسین

روزهای سالی که چون باد بر اوراق دفتر کهنه عمرمان وزید،  از اندوه پرواز نابهنگامت با

قلبي پر از دلواپسيها یاد وخاطرت را به آغوش كشيده ام.فضاي سينه ام بغض آلود است و دل تب

كرده ام بي تاب! باز هم در كوچه باغهاي دل قدم ميزنم . از رفتن زمستان وآمدن بهار هراس

دارم.می ترسم باز هم بهار با نسیم لطیفش بیاید وعطر شکوفه هایش رابر پهنه ی زمین

بگستراند؛ اما تو! توکه در عنفوان جوانی وشادابی بودید این بار نیز چون سال گذشته نیایید

وعطر وجودت به مشام نرسد .بی تو آغاز سال وآمدن بهار غم بار است . غمی به سردی

سرمای زمستان که تمام وجودم را می لرزاند.آری بهاربی تو فصل برف وبوران است ،

 
بهار بی تو فصل خزان است.

       بی تو حتی در نگاه پنجره                                   سبزی سرو کهن خشکیده است          

سوز در اعماق این ویرانه ها                            هم ره باد خزان پیچیده است

             بی تو بغضی سرد روحم را گرفت                     خنده هایم در حریر درد مرد             

           قلب ویران مرا دست غمت                          در شبی خاکستری تا مرگ برد   


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های مننگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: بهـار بـی تــو

تاريخ : پنج شنبه 22 اسفند 1392 | 18:24 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

نصف شب است وآسمان جامه ی سیاه تاریکی را بر تن نموده ,عالمیان را خوابی

عمیق فرا گرفته ؛تنها صدای  مرغ شب با ناله ای حزین بگوش می رسد به گمانم

او نیز عزیزی را از دست داده واینک در غم هجرانش سرود تلخ جدایی را می
سراید.

اما من !گرچه با غم مأنوسم وچشمانم در حسرت دیدن روی ماهت خواب را

فراموش کرده اند.ولی امشب در تلاطم دریای خروشان یاد تو ؛گرفتار موجی

سخت و ویرانگر گشته ام که وجود بی قرارم را بی محا با برصخره های سخت

ساحل پریشانیها ودلتنگیها می کوبد.تا رنجورترین وخسته ترین واژه ی دلتنگی را

فریاد زنم وبا ناله های حزینم تاریکی شب را بشکافم.

امشب وجودم اسیرصاعقه ای جانسوز ازبغض واشک وآه وحسرت گردیده.

امشب به حکم رفتن ناباورانه وزود هنگامت در خلوت تنهایی خویش ، در میان

نامردمیها ونا جوانمردیها ؛بغضهایم را فرومی برم وسکوت را اختیار میکنم.چرا

که سکوت، يعني گفتن در نگفتن .
سکوتِ مظلوم، يعني نفريني مطلق و ابدي

آری سکوت را اختیار میکنم ودلتنگیهایم را با خدا به گفتگو می نشینم.

میدانم که چشمه ی جوشان وخروشان نور؛ تاریکهای ذهن پر از آشوبم را
می زداید وبه تمامی دلتنگیهای ناگفتنیم از سر رحمتش گوش می دهد وبه ذهن

غافلم نهیب می زند که:
  ۩۞۩ ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُمْ ۩۞۩ ومن با تمام نا امیدی این ندای دل انگیز را

با گوش دلم می شنوم. اشکهای لغزان بر گونه هایم را کنار می زنم.رحمتش را

می بینم.آری رحمت ومحبت خدا هست.ذرات تبسم عاشقانه اش بر بندگانش
جاریست.

آری باید قاصدک دلتنگی را به خدا سپرد تا در ظلمات شب های تنهایی وبی کسی

فروغی جاودانه را بر وجودت حاکم فرماید.


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های منروایات وداستـــــــان ها
برچسب‌ها: ندای دل انگیز

تاريخ : جمعه 9 اسفند 1392 | 1:44 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

بعد از سالها انتظار اینک مادر حس زیبای شکوفه دادن عشق پاکشان را در خویش احساس می نمود.

نمی دانست که  چگونه شکوفایی عشق وامید را به یار وهمسرش خبر دهد؟تا اینکه نوید استجابت دعاهای خالصانه را درصبحی دل انگیز با درخشش انوار گرما بخش خورشید با اقیانوسی ازمهرومحبت اعلام کرد.پدر اما! با چشمانی مملو ازشبنم زلال اشک خاشعانه وخاضعانه دستهایش را برای سپاس وستایش به آسمان بلند وپیشانی را بر خاک درگاه ربوبی مالید وسجده شکر بجای آورد.پس از ماهها انتظارامیر حسین پای به عرصه گیتی نهاد و نغمه دلنشین شادی را با نسیم نوازشگرعشق ومحبت به جان تشنه پدر ومادر هدیه داد.

هنوز چند صباحی از روییدن جوانه زیبای هستیش وسرودن ترانه دلنشین وشادی بخش زندگییش  نگذشته بود که گل پاک وجودش در گلستان زندگی با تند باد سخت تقدیر همان سنت امتحان الهی مواجه وچشمان معصومش در میان ناباوریها به تاریکی گرایید وآفتاب, تابش انوار طلایی وروشنایی بخشش را از دیدگان زیبایش  دزدید تا این بار با روشنایی دل بنگرد وببیند.

واینک تو! با لبخندی کوچک از جنس محبت وامید ؛شور ونشاط را وعشق وامید را برایش به ارمغان آور هرچند که اورا نمی شناسی اما همدلی را معنا نموده ای.

اینک تو!با نسیم نوازشگرگذشت رایحه مستانه بخشش را به مشام جانها برسان وواژه زیبای همدلی را برلوح دلها ترسیم بنما

اینک تو!دستان گرم ویاریگرت را به سویش دراز کن واستعدادهای درخشانش را تحسین بنما وبا محبت لفظی ومعنوی خویش همدلی را در صدف قلب کوچک ومهربانش مهمان کن .

من امیر حسین نابینای مطلق که در حال حاضر کودکستانی هستم تنها فرزند خانواده ام
حافظ جزء سی ام قرآن هستم. حدود300کلمه انگلیسی را به فارسی ترجمه میکنم.
تکخوان سرود هستم. عاشق آقا امام حسین(ع) هستم ومداح امام حسین هستم

من یک فروشگاه فروش کارت شارژ

راه اندازی کرده ام از سود آن میخواهم به کارهای خودم از جمله درمان بپردازم.شما برای

خرید شارژ همراه اول - ایرانسل - تالیا-رایتل میتوانید از طریق فروشگاه امیرحسین که در زیر با کلیک

برروی بنر مربوطه مستقیماً به فروشگاه من آمده و کارت شارژ

 خود را خریداری کنید. ضمنا دوستانی که میخواهد از این طریق منو کمک کنند اعلام کنند تا

 لینک فروشگاه خود را در اختیار آنان قراربدهم تا در وبلاگ خود درج نمایند.

  |

 

برای آشنایی بیشتر به نوشته هایش در        مراجعه فرمایید

 

 


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهاروایات وداستـــــــان ها
برچسب‌ها: همدلی

تاريخ : پنج شنبه 1 اسفند 1392 | 1:2 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.