tml> کاربر گرامی ســلام : برای شادی روح برادران جوانم(نعمت و مسعود رحیـــم زاده)وخواهر جوان سفر کرده ام سمیه رحیم زاده صلواتی عنایت بفرماtext describing the image زندگی نیست بجز...

 

زندگی ذره کاهیست ، که کوهش کردیم

زندگی نام نکویی ست که خارش کردیم

زندگی  نیست  بجز نم نم باران بهار ،

زندگی   نیست  بجز دیدن یار ،


زندگی   نیست  بجز عشق ،

بجز حرف محبت به کسی ،

ورنه هر خار و خسی ،

زندگی کرده بسی ،

زندگی  تجربه تلخ فراوان دارد ،

دو سه تا کوچه و پس کوچه و

اندازه ی یک عمر بیابان دارد .

ما چه کردیم و چه خواهیم کرد

در این فرصت کم ؟!

       ”  سهراب سپهری  “

 


موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: زندگی نیست بجز

تاريخ : دو شنبه 3 آذر 1393 | 6:54 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 بیش ازدوسال است که بدنبال صدای پر مهرت میگردم وهر روز خیال تورا در

آغوش میگیرم وبه آن رنگ بودنت می زنم.آن روز بی خدا حافظی رفتی ومن هنوز

در آن روز شوم مانده ام گرچه بیش از دوسال از آن میگذرد. دلم هرروز سرود

غمگین نبودنت را می نوازد.دلم برای رویت روی ماهت تنگ گردیده است. اینک دریای

دلتنگیم دستخوش امواج طوفانی بی قراری گردیده بدانسان که این طوفان سهمگین پیاپی بدون

وقفه آن را بر صخره های سخت ساحل حزن واندوه وماتم رفتن ونیامدن وندیدنت به شدت می

کوبد.تا غرق در رویاهای بودن تو نماید وچون به خود می آیم حسرت شنیدن صدای پرمهرت ودیدن

رخسار نورانیت واستشمام عطر دل انگیز وجودت در وجود نزارم زبانه می کشد وحتی هیمه ای

خشک وسبک برای نجات خویش نمی یابم.


برادرم ! وجودت نسیم روح نواز و گرمابخش  لحظه های سرد زندگیم بود که بعد از رفتنت سکوت

سنگین سیاهی شب برثانیه هایم  مستولی گشته  وچه فریاد وحشتناک وسیاهی دارد سکوت

در تاریکی شب ودرآغوش سرد نبودنهایت. نبودنی که برایم مبدل به بغض واشک وآه گشته وچه

سخت است بغض هایی که بی صدا درگلویم میشکنند میدانم که میدانی  چقدر دلم برای شنیدن

صدای گرمت تنگ شده دیگر حتی در رویاهایم هم مرا صدا نمیزنی.دوست دارم فریاد زنم

 افسوس که درد بی تو بودن مرا در خاموشی مطلق قرار داده و  من چه میکشم از فراقت.

برادرم رفتنت را هرگز هرگز باور ندارم و چه زود رفتی برادرم.


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های مننگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: در خیـــال تــو

تاريخ : جمعه 2 آبان 1393 | 18:39 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

دفتر عمرم را ورق می زنم بی حضور تو  که اینک به زیور
 
حسرت آراسته شده  حالا که نیستی و برای همیشه رخت
 
سفری زود ونابهنگام را بر تن نموده ای  باید خاطرات
 
زیبایت را مرور ودر خیال حضورت را احساس کنم
 
حالا که نیستی بگذار دلم با خاطرات زلال تو آرام بگیرد 
 
حالا که نیستی بگذار چشمان بارانی ام ببارند
 

وقاب عکس زیبایت را شستو دهند

تا شاید حرعه ای باشند برای خاموشی

شعله های آتش درونم که

در فراق تو اینک زبانه می کشند.


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های مننگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: بی تو

تاريخ : جمعه 3 مرداد 1393 | 20:13 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

قلبی آشنا؛خاطره ای است از جلوۀ علم ویقین بر روی زمین پرفسورمعصومی فوق تخصص


 

 جراحی قلب؛ که با قلمی شیوا ونگارشی زیبا مرقوم فرموده اند ،

قلبی آشنا؛مکتوبه ای از عالمی با ایمان که با نشأت از نور قرآن گاهی چاقوی جراحی را در دستان

توانایش میگیرد تا با دم مسیحاییش به کالبد زار وناتوانی جانی تازه بخشد وزمانی

قلم را در میان انگشتان پر هنرش بر لوح سفیدی می چرخاند تاهم به شخص

ناخوشی وخانواده اش امید دهد وهم وظایف همکارانش را ،نه برای نصیحت که

برای یاد آوری  گوشزد نماید.

وبراستی که پهنه وسیع سر زمین آریایی به او افتخار مینماید و وجود پر افتخارش را گرامی

می دارد وقدمهایش راارج می نهد.رسایی قلم در این نگارش ,نشانگر آن است که جناب

پرفسورعلاوه بر توانایی بی مثالش در رشته ی پزشکی در نوشتن وقلم بدست گرفتن نیز

صاحب نظر بوده ودر خلق آثار ادبی  بی بدیلند،

 

                                           قلبي آشنا

جمعه دهم اردیبهشت 1389 :

 درست لحظاتی قبل از زنگ ساعت ، سراسیمه و خسته از خوابی سنگین بیدار،  و مثل هر

روز به قصد نماز از پله های اتاق سرازیر شدم. احساس کردم خستگی ام بیش از آن است که

مربوط به کار سنگین روز قبل باشد. زیرا آن شب چندین بار " بیمارم را " در خواب، تحت

عمل جراحی قرار داده بودم . گویی تکه های از هم گسیخته ي خواب نیز یک مسیر را طی

می کردند. عمل جراحی ، عمل جراحی یک بیمار. امّا هر بار به گونه ای!  یک بار در تنهایی

، باری دیگر در تاریکی و درآخر که ابزار مناسب و یا کمک جراح درکنارم نبود، یا دستگاه

شوک به منظور راه اندازی قلب آماده نبود، با اضطرابی عمیق و فریادهای بلند ، همکاران را

فرا می خواندم. به ناگاه از رختخواب جدا می شدم.  این کابوس، در شب قبل، بیش از چندین

بار رهایم نکرده بود. این بود که به سختی توانستم برای ادای نماز چهره ي  آشفته و قیافه

درهم و بدن کوفته ام را مرتب کنم.  شاید با "حضوري بيشتر" به نماز ایستم . پس از نماز، بر

خلاف هر روز که لحظه به لحظه تا ساعت  هفت و نيم، درخوابي شيرين فرو می رفتم. وپس

از چند دقیقه ، با  نيم نگاهی که مرا از خواب جدا نمی کرد،  از گوشه ي چشم،  ساعت  را می

نگریستم و دوباره دنباله ي خواب را ادامه مي دادم و این بازی زیبا و آرامش بخش را چند بار

تکرار می کردم و دست آخر قبل از زنگ ساعت از رختخواب جدا می شدم. امّا  امروز آن

آرامش و آن سرگرمی همیشگی خواب و بیداری در کار نبود . بی اختیار اتومبیل را از

پارکینگ خارج نمودم . گویی ماشین خود مرا به سمت بیمارستان امام علی (ع) هدایت می

کرد. خیابان بزرگ و خلوت ، نسیم سرد و ملایم صبحگاهی ، به شتاب اتومبیل مي افزود. قبل

از رسیدن به بیمارستان، ناخود آگاه فرمان اتومبیل را به سمت حافظیه چرخاندم.

 

 


موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: قلبــی آشنا؛پرفسور معصومی

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 1 خرداد 1393 | 1:46 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

زمستان رحل سفر بسته ودارد می رود و بهار با همه طنازيهايش در راه است. در واپسین

روزهای سالی که چون باد بر اوراق دفتر کهنه عمرمان وزید،  از اندوه پرواز نابهنگامت با

قلبي پر از دلواپسيها یاد وخاطرت را به آغوش كشيده ام.فضاي سينه ام بغض آلود است و دل تب

كرده ام بي تاب! باز هم در كوچه باغهاي دل قدم ميزنم . از رفتن زمستان وآمدن بهار هراس

دارم.می ترسم باز هم بهار با نسیم لطیفش بیاید وعطر شکوفه هایش رابر پهنه ی زمین

بگستراند؛ اما تو! توکه در عنفوان جوانی وشادابی بودید این بار نیز چون سال گذشته نیایید

وعطر وجودت به مشام نرسد .بی تو آغاز سال وآمدن بهار غم بار است . غمی به سردی

سرمای زمستان که تمام وجودم را می لرزاند.آری بهاربی تو فصل برف وبوران است ،

 
بهار بی تو فصل خزان است.

       بی تو حتی در نگاه پنجره                                   سبزی سرو کهن خشکیده است          

سوز در اعماق این ویرانه ها                            هم ره باد خزان پیچیده است

             بی تو بغضی سرد روحم را گرفت                     خنده هایم در حریر درد مرد             

           قلب ویران مرا دست غمت                          در شبی خاکستری تا مرگ برد   


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های مننگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: بهـار بـی تــو

تاريخ : پنج شنبه 22 اسفند 1392 | 18:24 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

سنگ ناله می‌کند: رود، رود بی‌قرار

کوه گریه می‌کند: آبشار، آبشار!

آه سرد می‌کشد باد، باد داغدار

خاک می‌زند به سر، آسمان سوگوار

سرو از کمر خمید، لاله واژگون دمید

برگ و بار باغ ریخت، سبز سبز در بهار

ذره ذره آب شد، التهاب آفتاب

غرق پیچ ‌و تاب شد، جست‌وجوی جویبار

در لبش ترانه‌ آب، از گدازه‌های درد

در دلش غمی مذاب، صخره صخره کوهوار

از سلاله‌ی سحاب، از تبار آفتاب

آتش زبان او، ذوالفقار آب‌دار

باورم نمی‌شود! کی کسی شنیده ‌است

زیر خاک گم شوند، قله‌های استوار؟

بی‌تو گر دمی زنم، هر دمی هزار غم

روی شانه‌ی دلم، هر غمی هزار بار

هر چه شعر گل کنم،‌ گوشه‌ی جمال تو!

هر چه نثر بشکفم، پیش پای تو نثار!
                                                                                                                                 از: قیصر امین پور

 

قیصر! گرچه این شعرزیبا  را در رثای مرحوم حسینی شاعر وهمکارتان به زیبایی تمام سرودی,لیک این اشعار چون خلعتی نیکویند بر قامت تمامی گلهای نوشکفته ای که درعنفوان زندگی ناباورانه وناگهانی عالم جان عزیزشان گلستان گلهای طاعت وتسلیم گردید و دنیا را به یکباره رها کردند وبسوی محبوب ومعشوق  شتافتند.

                                                                                        یادتان گرامی ومقام ومأوایتان اعلي عليين باد

 

 


موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: کوه گریه میکند آبشار آبشار

تاريخ : شنبه 2 آذر 1392 | 16:43 | نویسنده : نبی رحیم زاده |


باز

بهانه ی دلتنگی ام

"تویی"

مشق امشب...

درس بی "تو" بودن است


قصه ی سکوت و هجوم تنهایی به ویرانه ی قلب من


درس گریه و افسوس سخت و تلخ!!!


و تکرار لالایی ارام و بی صدا زهر است

مشق اشب و هر شبم

درس بی "تو" بودن است نازنینم...

باور ندیدنت ازارم میدهد هنوز

در پاور چین خاطراتم تنها تو استوار ایستاده ای هنوز...


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: بهانه ی دلتنگی ام

تاريخ : شنبه 2 شهريور 1392 | 10:18 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

آسمان ابری وبارانی  است درست مثل دیدگانم گرفته و تاریک است درست مثل قلبم .


 هنگامی که دست سرنوشت تو را از من ربود و گرمی وجودت را سردی خاک در اغوش

 


گرفت گویی از بالای بلندترین قله دنیا سقوط کردم آخر تو برادر جوان ومهندسم بودی که زود

 

  غزل خداحافظی را سرودی.

 

آخر تو  جوانه های امید در قلب نه من که پدر ومادرمان بودی  وچه زود این جوانه ها گرفتار 


خزان پاییزی گشتند وهنوز سر بر نیاورده پژمرده گشتند. واینک:


بی تو زندگی برایم معنایی ندارد و دلم مدام تو را میخواهد. کاش بودی برادرم که همواره جای


خالی نبودنت بر  سرم آوار میشود 



به داغ هـجر تو جز من کـس نمـیـسـوزد

      

چــرا کـه سـینه بسوخت و نفس نمیسوزد



      درآتــش غـم او مـشت خاک پا برجـاست

                   

عجب که مرغ دلم سوخت قفس نمیسوزد



      درهر کجا من و پروانه درغمش سوزیم

               

  بـبـیـن بـه آتش شمع هر مگـس نـمیسوزد



     زبـس کــه رنــج بـدیــدم زدست مردم ما

               

بـه هـیـچ وجــه دلـم بـهـر کـس نـمیسوزد



     زبــی وفـایــی دنــیـا مــلــول گــشتـه دلم

                 

روم کــه در غــم من هیـچ کـس نمیسوزد



     فـــغــان وگـریه چـنان کرده ام زدوری تو

                  

به عشــق پاک دگــر خارو خس نمیسوزد

 


موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: به یاد برادر عزیزم سجاد

تاريخ : دو شنبه 28 مرداد 1392 | 21:2 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

غروبا میون هفته برسر قبر یه خسته

 

یـه برادرمـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق

 

بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـربرادر

 

اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدن

 

زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی

 

رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی

 

 

آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک

 

اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک

 

تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود

 

دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود

 

تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری

 

تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری

 

پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی

 

تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی

 

داغ رفتنـت برادرخط کـشـیـد رو بـودن مـن

 

رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون

 

تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق

 

منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته وغمناک

 

نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه

 

تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه

 

نالانوخـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک

 

گفت جگر گـوشـه مودادمـش دسـت توای خاک

 

نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش

 

شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش

 

و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره

 

پاکشـیـد از آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره

 

این برادرداغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم

 

بوسـه زد رو خـاک و دور شد آهسـته و کم کم

 

ولی چندقدم که دورشد دوباره گریه رو سر داد

 

روشو برگردوندو داد زد به خدا نمیری ازیاد......!!!


ارسال توسط:elina

 


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهادل نوشتـــــه های مننگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: به خدا نمیری ازیادم!

تاريخ : پنج شنبه 17 مرداد 1392 | 16:43 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

پنجره

از کنار پنجره نگاه را به بیرون پرتاب میکنم

درختی دراز کش نفس های اخرش،

کودکی تبر در دست

بزها را می چراند

کلاغ سیاهی که از سپیدیش حرف میزد

قناری کوچکم چه خوش باور

همه تن گوش

کتری بی اب صدای جوش میزند

و مادر پیرم دست هایش در خاک کرم خورده گلدان

و دختری به هوای همکلاسی اش!

اجرهای دیوار را میشمارد

و برادرم کتاب فارسی در دست
به جنگ مرغان میخندد!

و جوانی در وداع با زندگی،

عاشقی که هنوز،که لحظه شیرین بوسه را،

که سالها در انتظار داشت نچشید

عاشقی

به دنبال ترانه ی اشنایی، بهار روزگارش بود

تا که شاید در خزان سرد وجودش بکارد

ولی افسوس...

براستی جهان وارون است

یا این پنجره!

تقدیم به او که به پاس احترامش چشم ها را به شب هدیه داده ایم.
از دفتر اشعار شاعر جوان وبا احساسمان: میثم عزیزی


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهاروایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: پنجره

تاريخ : چهار شنبه 9 مرداد 1392 | 16:1 | نویسنده : نبی رحیم زاده |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.