tml> کاربر گرامی ســلام : برای شادی روح برادران جوانم(نعمت و مسعود رحیـــم زاده)وخواهر جوان سفر کرده ام سمیه رحیم زاده صلواتی عنایت بفرماtext describing the image دست کینه ی افلاک بسته بال و پرم را

دست کینه ی افلاک  بسته بال و پرم را

تا چمن که رساند ؟  از قفس خبرم را

پیک های دعا را  آسمان نپذیرفت

سر دهم به چه امید ؟  آه بی اثرم را

ای فلک ! مگذارم  این چنین به غریبی

بال من چو گشودی  ساز کن سفرم را

گر به گوشه ی غربت  ضعف تن بفزاید

بار هجر عزیزان  بشکند کمرم را


ای خدای من ! ای عشق !  وقت بنده نوازی ست

گرم کار تو کردم  جان شعله ورم را

ای تو مایه ی هستی !  رمز شادی و مستی

محو جلوه ی خود کن  دیدگان ترم را

من به فصل بهاران  داشتم سر و برگی

تازیانه ی پاییز  ریخت برگ و برم را

لرزدم دل ازین بیم  کز صدف چو برآیم

بی تمیزی دوران  بشکند گهرم را

گشته رهزن هوشم  جام و باده ی دیگر

یاد آن لب میگون  گرم کرده سرم را

ای دلم به تو پابست !  طاقتم شده از دست

انتظار تو دارم  خون مکن جگرم را

یا ز راه محبت  ریشه را برسان آب

یا ز ریشه برآور  نخل بی ثمرم را 

دور شور جنون است  جامه برکنم از تن

وقت شد که بکاهم بار دوش و برم را

استاد محمد قهرمان


موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: دست کینه ی افلاک بسته بال و پرم را ،استاد محمد قهرمان

تاريخ : جمعه 4 ارديبهشت 1394 | 19:57 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

زندگی ذره کاهیست ، که کوهش کردیم

زندگی نام نکویی ست که خارش کردیم

زندگی  نیست  بجز نم نم باران بهار ،

زندگی   نیست  بجز دیدن یار ،


زندگی   نیست  بجز عشق ،

بجز حرف محبت به کسی ،

ورنه هر خار و خسی ،

زندگی کرده بسی ،

زندگی  تجربه تلخ فراوان دارد ،

دو سه تا کوچه و پس کوچه و

اندازه ی یک عمر بیابان دارد .

ما چه کردیم و چه خواهیم کرد

در این فرصت کم ؟!

       ”  سهراب سپهری  “

 


موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: زندگی نیست بجز

تاريخ : دو شنبه 3 آذر 1393 | 6:54 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

عاشورا درس احیای سنت نبوی، عدالت علوی و صبر سبز مجتبوی و فریاد سرخ حسینی است.

عاشورا مرکز افشای یاران شیطان، نقطه مرکزی سربازی برای جبهه حق، پایگاه تمرین شهامت و

شجاعت،  مدرس تحلیل عرفانی آفرینش،  محراب شهادت و مقتل رضا به قضای ربوبی

است عاشورا سفره ی بزرگ روح انسان است ، در تداوم اعصار؛ عاشورا محتوای راستین زمان

است، در ملکوت زمین عاشورا ضربان قلب خورشید است، در سینه ی خاک. عاشورا بانگ رسای

همه ی انسانهاست، در همه ی تاریخ ، از همه ی حنجره های پاک خدایى. عاشوراآیینه تمام نماى

فریاد «هیهات منا الذلة »امام حسین است که هیچ سنگى توان شکستن آن را ندارد.عاشورا پیام

آور انقلاب سرخ علوى است که تا ستم و ستم پیشه در جهان وجود دارد، هرگز از جوش و

خروش باز نمى ایستد.عاشوراخورشید فروزانى است که ابرهاى تیره و تار ستم ، هرگز توان

پنهان ساختن آن را ندارند.


عاشورا ترتیل آیات قرآن در الواح ابدیت است.عاشورا دست نوازش انسانیت ، بر سر بی پناهان

است .عاشورا قلب تپنده دادخواهان است، در محکمه ی بشریت.عاشورا نفی همه ستم ها و

پلیدیها و پستی ها و فجورها و ظلم ها و حق کشی ها ست

عاشورا، فریادهای شورگستر پیامبران را، دوباره در گوشهای سنگین فرود آورد؛ و خون قرآن را

در قلبهای مرده جاری ساخت. عاشورا؛ جان ها و روانها را از حضور بی حاصل در عرصه ی زندگی

های مذلّت بار بیرون کشید.


موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان هامناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: عاشورا احیای سنت رسول خدا

تاريخ : جمعه 9 آبان 1393 | 19:37 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

سلام بر مهر!ماه مهرباني ودوستی، ماه شادي و سرور،ماه درس و مدرسه

سلام بر مهر!ماه طنین دوباره ی زنگ مدرسه و نسیم خوش تعلیم‌ و تربیت،سلام برماه طلوع

دوباره صبح دانش و بازگشایی مدرسه ها، بار دیگرماه منیر مهر از راه رسید و دروازه های

آسمانی بینش و دانایی به روی صدها هزار دانش آموز آغوش باز نمودند.

 ماه مهر ماه یادآور شور و شعف و جوشش و کوشش آموزندگان دانش و پرورندگان بینش است

.ماه شادي ها و بازيگوشي ها و ماه قهر و آشتي هاي کودکانه ي بچه هايي است که دل آنها

مانند آب پاک و روشن است.بوی مهر، بوی مهربانی، بوی لبخند، بوی درس و مدرسه و بوی

دوستی و محبت است.مهر آغاز پاییز است گرچه پاییز را فصل خزان وفصل برگ ریزان نام نهاده اند

اما پاییز فصل شکوفایی علم ودانش است,فصل شکوه شکوفه های بهاری افراد بشر! آنزمان

که  کودکان نوشکوفه از شیب گرمای تابستان زندگی به شکوه رنگارنگ یاد گرفتن و شکوفا شدن

رسیده اند! وبرای آموزش خوشحال وخندان راهی مدرسه می شوند. پاییز فصل سخاوت آسمان

است .ابرها بر زمینهای خشک می بارند تا برای کاشت و زراعت آماده شوند

پاییز با خود شور می آورد و قاصدکها خبر بازگشایی مدارس می دهند، درختان آماده می شوند تا

با شوق، برگهای رنگارنگشان را چون کاغذهای رنگی بر سر کودکانی که مشتاقانه به مدرسه می

روند بریزند و سارها بر شاخه های انبوه درختان صف کشیده اند، تا آوازهای گرمشان را بدرقه

کنند. نسیم، نفس های معطرش را هر صبح بر گونه های سرخابی کودکانه شان می دمد تا خواب

را در سایه های کوتاه دیوار جا بگذارند و مشتاقانه تا حیاط منتظر مدرسه بدوند.

دیوارهای آجرنمای مدرسه را سراسر شور و شوق پر کرده است. کلاسها با آغوش باز در آستانه

درها ایستاده اند تا میهمانان خود را در آغوش بکشند. واژه ها بر تخته های سیاه جان می گیرند

و پروانه می شوند تا در نفس های هیجان زده کودکان پرواز کنند و فضای لرزان کلاس را گرم

نمایند. چه شور و حالی دارد این روزهای آغاز مدرسه، روزهایی سراسر دلهره، شوق و اضطراب،

روزهای مهر و مدرسه، روزهایی که عشق هر سحر، عاشقانه از پشت پنجره کلاس ها سرک

می کشد تا  با بالا آمدن آفتاب، تنشان را در نفس های معطر کودکان شست وشو دهند.

امید که در سایه الطاف بیکران خالق علم واندیشه تمامی کودکان مستعد ایران سرافراز؛

بدون داشتن هرگونه  محدویت مالی بتوانند در کلاسهای درس حاضر وقله های رفیع علم و

اندیشه را فتح ودر راه اعتلای کشور عزیزمان ایران  کوشا باشند.

 


موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان هاآموزشــــــی
برچسب‌ها: مهر ماه نسیم طلوع صبح تعلیم‌ و تربیت

تاريخ : سه شنبه 1 مهر 1393 | 1:26 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

پیشنهاد میکنم این داستان را بخوانید

پس از يک تماس تلفنی برای يک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بيمارستان شد

،او پس از اينکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهايش را عوض کرد و مستقيم وارد بخش

جراحی شد .

او پدر پسر را ديد که در راهرو قدم می زد و منتظر دکتر بود. به محض ديدن دکتر، پدر داد زد: چرا

اينقدر طول کشيد تا بيايی؟ مگر نميدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس

مسئوليت نداری؟

پزشک لبخندی زد و گفت: متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دريافت تماس تلفنی،

هرچه سريعتر خودم را رساندم  و اکنون، اميدوارم شما آرام باشيد تا من بتوانم کارم را انجام

دهم .

پدر با عصبانيت گفت:آرام باشم؟! اگر پسر خودت همين حالا توی همين اتاق بود آيا تو

ميتوانستی آرام بگيری؟ اگر پسر خودت همين حالا ميمرد چکار ميکردی؟


پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: من جوابی را که در کتاب مقدس انجيل گفته شده ميگويم

از خاک آمده ايم و به خاک باز می گرديم، شفادهنده يکی از اسمهای خداوند است ، پزشک

نميتواند عمر را افزايش دهد ، برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه ، ما بهترين کارمان را انجام

می دهيم به لطف و منت خدا .                                                                                              

 


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهاروایات وداستـــــــان ها
برچسب‌ها: زود قضاوت نکنیم(داستان)

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 27 شهريور 1393 | 12:5 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو

به روی هرچه در این خانه است

غبار سربی اندوه بال گسترده است

تو نیستی که ببینی دل رمیده من

بجز تو ، یاد همه چیز را رها کرده است

غروب های غریب

در این رواق نیاز

پرنده ساکت و غمگین

ستاره بیمارست

دو چشم خسته من

در این امید عبث

دو شمع سوخته جان ، همیشه بیدارست ...

تو نیستی که ... ببینی ...

فریدون مشیری

 


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهاروایات وداستـــــــان ها
برچسب‌ها: تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو فریدون مشیری

تاريخ : جمعه 7 شهريور 1393 | 22:57 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

 

امشب بغض تنهایی من دوباره می شکند …


چشمانم بس که باریده دیگر حتی تحمل نور مهتاب را ندارد …


آخ که چقدر تنهایم … دل بیچاره ام بس که سنگ صبورم


بوده خرد شده و انگشتانم بس که برایت نوشته خسته


شده است …


رو به روی آینه نشسته ام آیا این منم ؟ شکسته …. پیر


تنها…. تو با من چه کردی ؟ شاید این آخری زمزمه های


دلتنگی ام باشد و دیگر هیچ نخواهم گفت ….


اما منتظرم انتظار دیدن دوباره ی تو برای من زندگی


دوباره ای است … پس برگرد … عاشقانه برگرد

بغض تنهایی نوشته ای زیبا  از مدیر محترم وب سایت

                                 

 

 از خدای سبحان سلامتی وجودشان را ،ورسایی قلمشان را، خواهانم.

 


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهاروایات وداستـــــــان ها
برچسب‌ها: بغض تنهایی

تاريخ : یک شنبه 1 تير 1393 | 18:31 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

بسترم

صدف خالی یک تنهایی ست

و تو چون مروارید

گردن آویز کسان دگری.

هوشنگ ابتهاج

را از بزرگترین شاعران معاصر و در تعبیری او را حافظ زمانه نامیده اند. از ویژگی های شعر ابتهاج

پیوند با زمانه و مشکلات آن است.

سایه ها زیر درختان در غروب سبز می گریند

شاخه ها چشم انتظار سرگذشت ابر

و آسمان چون من غبارآلود دلگیری

باد بوی خاک باران خورده می آرد

سبزه ها در رهگذر شب پریشان اند

آه، اکنون بر کدامین دشت می بارد؟

باغ، حسرتناک بارانی ست

چون دل من در هوای گریه سیری.


موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان ها
برچسب‌ها: گریه , هوشنگ ابتهاج

تاريخ : شنبه 31 خرداد 1393 | 12:48 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

قلبی آشنا؛خاطره ای است از جلوۀ علم ویقین بر روی زمین پرفسورمعصومی فوق تخصص


 

 جراحی قلب؛ که با قلمی شیوا ونگارشی زیبا مرقوم فرموده اند ،

قلبی آشنا؛مکتوبه ای از عالمی با ایمان که با نشأت از نور قرآن گاهی چاقوی جراحی را در دستان

توانایش میگیرد تا با دم مسیحاییش به کالبد زار وناتوانی جانی تازه بخشد وزمانی

قلم را در میان انگشتان پر هنرش بر لوح سفیدی می چرخاند تاهم به شخص

ناخوشی وخانواده اش امید دهد وهم وظایف همکارانش را ،نه برای نصیحت که

برای یاد آوری  گوشزد نماید.

وبراستی که پهنه وسیع سر زمین آریایی به او افتخار مینماید و وجود پر افتخارش را گرامی

می دارد وقدمهایش راارج می نهد.رسایی قلم در این نگارش ,نشانگر آن است که جناب

پرفسورعلاوه بر توانایی بی مثالش در رشته ی پزشکی در نوشتن وقلم بدست گرفتن نیز

صاحب نظر بوده ودر خلق آثار ادبی  بی بدیلند،

 

                                           قلبي آشنا

جمعه دهم اردیبهشت 1389 :

 درست لحظاتی قبل از زنگ ساعت ، سراسیمه و خسته از خوابی سنگین بیدار،  و مثل هر

روز به قصد نماز از پله های اتاق سرازیر شدم. احساس کردم خستگی ام بیش از آن است که

مربوط به کار سنگین روز قبل باشد. زیرا آن شب چندین بار " بیمارم را " در خواب، تحت

عمل جراحی قرار داده بودم . گویی تکه های از هم گسیخته ي خواب نیز یک مسیر را طی

می کردند. عمل جراحی ، عمل جراحی یک بیمار. امّا هر بار به گونه ای!  یک بار در تنهایی

، باری دیگر در تاریکی و درآخر که ابزار مناسب و یا کمک جراح درکنارم نبود، یا دستگاه

شوک به منظور راه اندازی قلب آماده نبود، با اضطرابی عمیق و فریادهای بلند ، همکاران را

فرا می خواندم. به ناگاه از رختخواب جدا می شدم.  این کابوس، در شب قبل، بیش از چندین

بار رهایم نکرده بود. این بود که به سختی توانستم برای ادای نماز چهره ي  آشفته و قیافه

درهم و بدن کوفته ام را مرتب کنم.  شاید با "حضوري بيشتر" به نماز ایستم . پس از نماز، بر

خلاف هر روز که لحظه به لحظه تا ساعت  هفت و نيم، درخوابي شيرين فرو می رفتم. وپس

از چند دقیقه ، با  نيم نگاهی که مرا از خواب جدا نمی کرد،  از گوشه ي چشم،  ساعت  را می

نگریستم و دوباره دنباله ي خواب را ادامه مي دادم و این بازی زیبا و آرامش بخش را چند بار

تکرار می کردم و دست آخر قبل از زنگ ساعت از رختخواب جدا می شدم. امّا  امروز آن

آرامش و آن سرگرمی همیشگی خواب و بیداری در کار نبود . بی اختیار اتومبیل را از

پارکینگ خارج نمودم . گویی ماشین خود مرا به سمت بیمارستان امام علی (ع) هدایت می

کرد. خیابان بزرگ و خلوت ، نسیم سرد و ملایم صبحگاهی ، به شتاب اتومبیل مي افزود. قبل

از رسیدن به بیمارستان، ناخود آگاه فرمان اتومبیل را به سمت حافظیه چرخاندم.

 

 


موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: قلبــی آشنا؛پرفسور معصومی

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 1 خرداد 1393 | 1:46 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

برای تو می نویسم برای تویی که یاد وخاطره ات هرگز از لوح وجودم پاک نخواهدشد.

 

می دانی  سال  به پایان رسید فصل ها جابه جا شدند روزها از پی هم آمدند ورفتند

 و هر روز نبودنت را به رخم کشیدند.دلم بی تاب توست.بی تاب روی ماهت.

بی تاب دل مهربانت؛"بی تاب تو" تو که بهار بودی وهستی ...

از روزی که بار سفر بستی وبی خداحافظی رفتی از همان روز

میهمان کوچه های غم وتنهایی ام.خیابانهای شلوغ وخلوت شهر رابه عشق دوباره

 دیدنت تا ته می روم تا ته ته...من رهگذر غمناکم چشمانم بارانی اند و دلم تنگ!

  دلم تنگ توست عزیز سفر کرده ام،تنگ تو.  تویی که نیستی ،نیستی کنارم اما

  هستی در یاد وخاطرم تا آخرین دم بودن.. این بهار به ظاهر بی توست ،ولی هستی ،

یادت سبز است سبز سبز، در اندیشه ام در قلبم در روزهایم...

 روحت شاد و سرایت بهشت امن؛ الهی برادرم.

از مدیریت محترم   که با قلم رسایشان این مطلب را


 
ارسال فرمودند ممنون وسپاسگزارم.

 


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های منروایات وداستـــــــان ها
برچسب‌ها: برای تو

تاريخ : پنج شنبه 7 فروردين 1393 | 1:36 | نویسنده : نبی رحیم زاده |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.