tml> کاربر گرامی ســلام : برای شادی روح برادران جوانم(نعمت و مسعود رحیـــم زاده)وخواهر جوان سفر کرده ام سمیه رحیم زاده صلواتی عنایت بفرماtext describing the image زندگی
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻠﺒﻪ ﯼ ﺩﻧﺠﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪ ی ﺧﻮﺩ
ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ
ﮔﺎﻩ ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺷﺮﺷﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﻣﺮﮒ
ﺑﻪ ﺷﻔﺎﺑﺨﺸﯽ ﯾﮏ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻥ ﻗﻮﺱ ﻭ ﻗﺰﺡ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭد
ﺯﻧﺪﮔﯽ آﻥ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﯽ
ﯾﮏ ﺳﺮآﻏﺎﺯ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭد


زندگی کن
ﺟﺎﻥ ﻣﻦ، ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ
ﺭﻭﻧﻖِ ﻋﻤﺮِ ﺟﻬﺎﻥ، ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺎﺣﯽ ﮔﺬﺭﺍﺳﺖ
ﻗﺼﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺎ
ﺑﺮﮔﯽ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍﺯ ﺑﻘﺎﺳﺖ
ﺩﻝ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ، ﮔﻞ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ
ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﻧﮓ ﺧﺰﺍﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ
ﻫﻤﻪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ؛ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﭺ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ…
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎهى

موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: زندگی

تاريخ : پنج شنبه 7 بهمن 1395 | 9:46 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

پاییز از راه رسید فصل رنگین کمان برگ ریزان ،پاییز با ترنم مهربانی ماه مهر آمد تا نوای مهربانی را بنوازد وبوی لبخندو درس و مدرسه و شوق کودکانه را به آرمغان آورد.

 پاییز با خود شور می آورد و قاصدکها خبر بازگشایی مدارس می دهند، درختان آماده می شوند تا با شوق، برگهای رنگارنگشان را چون کاغذهای رنگی بر سر کودکانی که مشتاقانه به مدرسه می روند بریزند و سارها بر شاخه های انبوه درختان صف کشیده اند، تا آوازهای گرمشان را بدرقه کنند

نسیم، نفس های معطرش را هر صبح بر گونه های سرخابی کودکانه شان می دمد تا خواب را در سایه های کوتاه دیوار جا بگذارند و مشتاقانه تا حیاط منتظر مدرسه بدوند دیوارهای آجرنمای مدرسه را سراسر شور و شوق پر کرده است . کلاسها با آغوش باز در آستانه درها ایستاده اند تا میهمانان خود را در آغوش بکشند.

فصل پاییز نه تنها جلوه گر برگ ریزان است که شگفت ترین تصاویر هزار رنگ سبزینگی ها را قاب هستی می کند، طنین انداز زنگ مهر دانایی و توانایی، آرامشگر روان و صیقلگر ذهن، پیشگام زمستان با بیشماری قطرات بلورین باران و پولک های سپید که هیچ کدام شبیه دیگری نیست پاییز؛ رنگین کمان سبزینه خوشه های درختان و گیاهان و باد تارا جگر برگ های خزان زده، باران و بوی خاک.


موضوعات مرتبط: نگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)مناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: پاییز فصل رنگین کمان

تاريخ : جمعه 2 مهر 1395 | 12:28 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

از سکوتم می نویسم تا بدانی خسته ام

بی هوایت کنج پستوهای غم یخ بسته ام

بی تو بی تابی در این برزخ به جانم خیمه زد

من هنوز این بغض را از رفتنت نشکسته ام

با خیالت روزها را بی صدا سر می کنم

بی تو دارم بی کسی را تازه باور می کنم

در نبودت، زیر رگباری از این تنها شدن

عاشقانه خاطراتم را چو سنگر می کنم

از کلامم هر کسی شیدایی ام را خوانده است

یاد چشمانت مرا از هر نگاهی رانده است

ساعتم از تیک تاکش، با نبودت ایستاد

برگ تقویمم در آن روزی که رفتی مانده است

کاش بودی تا بهارم غرق بی رنگی نبود

کاش در تقدیر ما دوری و دل تنگی نبود

بی تو جانم را به لب می آورد آشفتگی

سرنوشتم کاش قلبش این چنین سنگی نبود

      فاطمه طاهریان


موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: باور بی کسی

تاريخ : دو شنبه 1 شهريور 1395 | 1:28 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

کاش خورشید غروب نمی کرد به این زودیها


کاش کشتی عمرت سلامت می رسید به این ساحل ها


تا من تمام حر ف های دلم را برایت می خواندم


آنقدر در خلوت تنهایی ام برایت شعر سرودم


که نگو آنقدر در شب های تارم برایت ستاره چیدم


که نگو آنقدر چشم براهت ماندم وگریستم

 


که رودخانه ی چشمانم خشکید آنقدر در کنار جاده ی زندگی ایستادم


تا شاید تو را در کوچه پس کوچه های تنهایی بیابم


اما اما افسوس در آن غروب نحسی که خسته وتنها


دفتر زندگیت در بی کسی های تخت بیمارستان به پایان رسید


خورشید عمر تو غروب کرد و تو ستاره ای شدی


در دل سیاه شب و خاطره ای غم انگیز


که همیشه در دل تنها و شکسته ی من باقی مانده ای


موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: کاش خورشید غروب نمی کرد

تاريخ : دو شنبه 1 تير 1395 | 1:0 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 


در مجنون ترین هوای بهاری


باعاشقاته ترین بارش

بر جاده جنون

چه بی احساس.‌..‌

درفراقت

در خود شکسته ام

                                                                                           آذرگرامی(میدخت)                                             

 


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهاروایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: درفراقت در خود شکسته ام

تاريخ : چهار شنبه 1 خرداد 1395 | 1:1 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

باز هم من و شب و دلتنگي
اي چرخ گردون
چه بيرحمانه ميزني مرا
و چه وحشيانه ميكشي دلم را
و چه مظلومانه ميگريم من
من محكوم هر شب طناب دار تو ام
معصوم ترين محكوم تاريخ
بي هيچ گناه و بي هيچ دفاعي
محكوم ميكني مرا و معدوم ميكني مرا
و آخرين خواسته ام مجالي براي گريستن است
و اماني براي باريدن
ذره ذره آب مي شود  دلم
و قطره قطره ميچكد از چشمانم
و چه بي احساس مينگري اشكهايم را
و چه پيروزمندانه ميخندي به خم شدنم ، به شكستنم ، به پوسيدنم
سپيده ميدمد و من بار دگر از دستان بيرحمت ميگريزم
ولي اين پايان راه نيست
بازي سرنوشت را تو ميگرداني
و من چه معصومانه ميلرزم از ترس رسيدن شبي ديگر


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهاروایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: بازی سرنوشت

تاريخ : سه شنبه 7 ارديبهشت 1395 | 7:20 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

دالگه شعری به زبان کردی با قلم رسای استاد ارجمند خانم آذر گــرامـــــی که بمناسبت روز مادر به پاس قدر دانی از زحمات بی بدیل تمامی مادران عزیز سروده است.

 

 


 

دالگه

لاوه لاوه د که م دایه پیره گەم
کیوه سبورم پر له نیورەگەم

شەوان تا وە روژ پڕڵه پەژاڕه
ڕوڵد خم نێونێ تەکی شەواڕە

دەسد دەس نەماز رۆو قولەناز
ۆەسادە دەلی خوەنیدن نەماز

دۆای دیگران دۆای اه وه ڵێو
دۆاێ رولیلد ساحل جه مێو

قەسم خێون سلح داوان پاکت
جیەگەنازم سینە پڕچاکت

کیوه بیسەتێون شه ر مه نده سه برد
فڕهاد تعزیم کید;عشق ە چۆ خوەرد

دنگ وارانی,نم نم واریدەن
عشق و محبت ڵەدڵ کاڕیدەن


اڕای شادێ دڵ وه زوڕ خەنیدەن
بەذرەدەل تەنگی ڵەدل کەنیدەن

ئورە ۆەهاڕی دیدەێل ێسرینەد
شاهدەدرددڕخ پر چینەد

بهیشت ئرزانی ژیرەپای ته نه
فرشتە خودا هوا خا ی ته نه

سەرم سەرینه سەرە پەر دردد
دەلم قورۆانی هناسە ێ سڕدد

دەلد هڕ خوشود سەرد سەلامت
مە بوم وه نزرد هر نیود ملامت

خاک ژیڕەپاد سێوڕمی چەوانم
مختاج دوعام,درددڵە گیانم

 

ترجمه در ادامه مطلب       

 

  


موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: دالـــگه

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 11 فروردين 1395 | 1:5 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

با بغضهای در گلو مانده  به خلوت بی همتای آسمان امشب نگاه میکنم .

نمی دانم خواب چرا با چشمانم دیگر بیگانه است .

یک آسمان پر ستاره و یک ماهه نیمه .

سکوت را صدای مرغ شب می شکند ، گویا او هم بی خواب است امشب .


چیزی در من مرا به این حال می خواهد ،  کدامین گناه کبیره  را مرتکب

گشته ام که نبودن وندیدن روی ماهت شکنجه من شده و چه سخت

شکنجه ایست .

چشمانم بی طاقتند که اینگونه نم نم میخوانند از دلتنگی ام .

از غمهای نهفته در میان قفسه تنگ سینه ام

به زمان قسم برادرم که باور مرگ برای من راحت تر از مرگ ناباورانه وغریبانه

توست. چه زود بار سفر را بستی رفتی

امشب چقدر من و شب و مرغ یاحق گوی شب  اندوهگینیم

مرغ یاحق گوی شب با صدایش سرود غم را می سراید  ، شب با

خلوت وسکوت و ظلماتش و 
من با اشک هایم .

 


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های مننگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)مناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: اشکهای شبانه من

تاريخ : جمعه 1 اسفند 1394 | 1:38 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

گل خورشید که شکفت
یاد گل روى تو افتادم
در صبحى زیبا
به دشت تنهاییم لبخند زدى.
خون در رگهایم خشک بود و
لبانم ترک ترک
چشمانم بى سو بودند
و تنم اسکلتى غبار آ لود


از دور دست شعر
که طلوع کردى
بسان آ دم در آ غازین روز حیاتش
زندگی در رگ هایم
جریان یافت.
جهان را با تمام زیباییش سیر ندیده بودم
که غروب ناباور کوچ تو
تمام رنگ هاى مینیاتور خیالم را در هم ریخت
و من آ واره ى شهر آ روزها شدم
روزهاست منتظرم که دوباره در آ سمان شعرم طلوع کنى
تا غزلى تازه براى چشمانت بیافرینم

                                                                                                                                                                                                                                                               

 


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: یاد گل روی تو ، به یاد نعمت

تاريخ : سه شنبه 3 آذر 1394 | 12:38 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

هرگاه بر مزارت می نشینم تازه معنای زندگی را می فهمم که چیست و چقدر

بی ارزش است؟با نگاه به تمثال جوانیت که از ظلم وجور روزگار غبار گرفته ؛

آتش  درد زخمهایی که در سینه ام لانه نموده شعله ور می شود. وقتی به

چشمانت نگاه می کنم مظلومیت کودکیت را می بینم که با با  تو را به من

امانت  داده بود.مظلومیتت گویای آن است که گویی غریبیم را به بلندای

 زادگاهم وآرزوهایم   را به سفرهای همیشگی وبی پایانم می سپارم تا شاید

 پاکترین ودلسوزترین بستگان  و دوستانم برایم اشک  بریزند.

میدانم اشک غم از چشمان خواهرانم شعله ور است وبرادرانم باید این غمها

را با خاکستر صبر بپوشانند.

                

 

نعمت جان ! نیک میدانم که اشک های مرا فقط کلمات دیده اند؛با رفتنت

نه تنها  چشمانم که در فراقت لبخندم هم گریه شده است.

بعد تو سرم را بر سینه واژگان   گذاشته ام وکتابی گشته ام از غم که پایان

ندارد. بدان که با رفتنت بزرگترین کلمه ای را که به من آموختی اشک بود

وغم ؛بدان که پس از آن وداع غریبانه وناباورانه درآن غروب غم انگیز ایستاده

 جان سپرده ام در حالی که درگاه منزلم در حیرت گامهایت  وا مانده است.

برادرم! هیچ دوست نداشتی برای یک بارهم نگاهی برما بعد از خود اندازی؛ و

چگونگی غرق شدنمان را در دریای غم از دست دادنت بنگری

حس غمگینی که من در سینه دارم  در سینه دیگران کمیاب است.دستهایم

 بسیار خسته اند! چه کسی میداند هم صحبتی  شمع با شب را وچه کسی

  میداند که سفر دل به انتظار برادر چه طاقت فرساست.به آنانکه دل بسته

 بودی ناجوانمردانه بجای سیب؛ سنگ در بغل دارند تا روحم را بیازارند.

             برادر یگانه ام،می روم از کنار تو

                         می روم ونمی رود، از نظرم بهار

 


موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: کتاب بی پایان غم من

تاريخ : شنبه 2 آبان 1394 | 18:31 | نویسنده : نبی رحیم زاده |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.