tml> کاربر گرامی ســلام : برای شادی روح برادران جوانم(نعمت و مسعود رحیـــم زاده)وخواهر جوان سفر کرده ام سمیه رحیم زاده صلواتی عنایت بفرماtext describing the image خانه ای روی آب

گفته بودی خانه می سازم ,نگفتی روی آب


گفتی بودی ماندنی هستم , نگفتی توی خواب


گفته بودم من چگونه بودنت را باور کنم!


گفته بودی از دو چشمانم , نگفتی توی قاب


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهاروایات وداستـــــــان هامناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: خانه ای روی آب , سمیه رحیم زاده

تاريخ : جمعه 2 خرداد 1399 | 15:24 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

خواهرم روزت مباک

                      



موضوعات مرتبط: مناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: خواهرم روزت مبارک سمیه رحیم زاده روز معلم

تاريخ : یک شنبه 12 ارديبهشت 1399 | 4:39 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

ماندم من وگریه ی اشعاری که ندیدی
تنهاییِ دل و این آواری که ندیدی

آن روز که دوراز دلِ مامی گُذراندی
دل خونم ازصحنه ی غَمباری که ندیدی

 


گفتی که تویی یارِمَن و دلخوش آنَم!
پژمُردِگی وحسرتِ دیداری که ندیدی

این شُعله فُروکِش نکند تاتو نباشی
آتش زده ای دلِ بیماری که ندیدی

هر آینه ی اشکم غزل خواندبرایَت
در دیده ی گریانِ بهاری که ندیدی

                                                         
بیت اله نوریان(ایلیا)


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)مناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: دیداری که ندیدی

تاريخ : سه شنبه 2 ارديبهشت 1399 | 17:12 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

مَنعَم نکن از گریستن
آنجا که دل می شکند
و خورشیدِ امید رو به خاموشی میرود
مسیرِ اشک چون رودی
که از کوهستان سرچشمه می گیرد


جاری می شود
از آب شد آرزوهایم
اینک که به حکم گردش ایام

 وبی وفایی روزگار
باید دنیای فانی را رها نمایم
کالبدم را به تو می سپارم
ای زمین که جز درد برایم ارمغانی نداشتی

 


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهاروایات وداستـــــــان هامناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: سمیه رحیم زاده رهگذر غمناک مسیر اشک

تاريخ : جمعه 4 بهمن 1398 | 13:5 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

چون که گل بگذشت و گلشن شد خراب                  "بوی گل را ز که جویم از گلاب


سمیه جان خواهرم امروز هنگامی جای خالی تو را حس می کنم که اولین روز بهار شکفتن گلهای تعلیم و

تربیت است .روزی که دستان پر مهر باغبان گلها ،گونه ها را نوازش می کند و گلهای نو شکوفته تو از

ترنم و ترحم نوازش محروم .امروز در حالی جای نگاه نافذت در واپسین لحظه های شادیم حس می کنم که

اشک حسرت دیدار بر گونه هایم غلطان است کاش هیچوقت لحظه های با تو بودن را بیاد نیارم که گویی

کوهی از اندوه برشانه هایم سنگینی می کند امروز روز شکفتن غنچه هاست بوی کاغذ بوی مداد بوی

میزهای کهنه و نو در فضای شهر پیچیده است اما افسوس من بوی ترا در گلاب می جویم

امروز دانش آموزانتدر انتظار تو نشسته اند تا معلم شیرین زبان درس انگلیسیشان همچون سالهای قبل با

لبانی خندان ودلی سرشار از محبت ومهر به بچه ها در کلاس حاضر شود

امروز کلاس درس زبان انتظار قدمهای تورا می کشد

ماه مهر آمده اما ماه من بی تو مهری ندارد


موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)مناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: ماه مهر بی تو مهری ندارد

تاريخ : دو شنبه 15 مهر 1398 | 13:3 | نویسنده : نبی رحیم زاده |
مرداد که از راه می رسد غم سنگینی تمام وجودم را فرا می گیرد.چقدر از مرداد متنفرم ماه شوم


ونحسی که با آمدنش عزیزانم را از من گرفت.کاش می توانستم مرداد را از سال حذف کنم


خواهرم تاج سرم گرچه کوچکترین خواهر بودی اما چه زیبا  با سن وسال کمت در نقش بزرکتر


 و مادر ظاهر شدی.خواهرم هنوز نجوای شیرینت در گوشی  را  که گفتی اینک در حرم مطهر


ثامن الحجج نایب  الزیاره ام وگوشی را به طرف حرم گرفته ام هر حاجت ودعایی داری ذکر کن 


در گوشم طنین انداز است خواهرم آن شب از تو پرسیدم که کی برمی گردین؟ جواب دادی فردا


حرکت میکنیم وپس فردا اگر خدا  بخواهد در خانه ایم.


اما پس فردا همان روز نحس یکشنبه 22 مرداد 96 نیامدی؟ چرا ؟ مگر تو به مشهد برای دیدار


امام رضا  نرفته بودی ؟ مگر نمی گویند که امام رضا ضامن آهو شده است؟ پس چرا


تو برنگشتی؟شاید بگویی خدا  نخواست.
 


اما من از خدا یک سوال دارم خــــــــــدا ! وقتی دلت برای کسی تنگ می شود چه حالی


می شوی؟؟خـــــــدا  ! بی نهایت دلتنگم دل تنگ خواهرتقویمی کوچک اما بسیار بزرگم.


خواهــــــــرم !! بعد از دوسال هنوز دلت برای بهار ومحمد مهدی تنگ نشده است؟تو که


حتی یک لحظه هم از آنها غافل نبودی ودر ساعات مدرسه ات مدام تلفنی با آنها صحبت


میکردی!خواهرم اصلا میدانی که بر بهار ومحمد مهدی ات چه گذشته وچه میگذرد؟اصلا چطور


دلت آمد دست های  کوچک محمد مهدی وبهار را رها کنی؟ خواهرم محمد مهدی هنوز 


چشمهایش به در دوخته شده که بر می  گردی ؛دست های یخ زده اش بهانه دستهای گرم  تورا


می گیرد.غم سنگین نبودنت ؛نداشتت  وجود نحیف وکودکانه محمد مهدی  را فرا گرفته


طوریکه ازدور هم در چهره معصومش فریاد میزندگرچه سعی میکند


که این غم  را نهان دارداما  بغضهای نهفته در وجودش  شادابی را از او سلب نموده دیگر


محمد مهدی آن پسر شاداب بازیگوش پرتحرک نیست.خواهرم ، اینک دو سال  از روز نحسی که  


خبرسفر بی بازگشتت را به من دادند میگذرد ، ما مانده ایم با دلتنگی ها وبی قراری های از


دست دادنت ؛زمان  هم در مقابل غم واندوه نبودنت کم آورده است.کاش نمیرفتی 


،که رفتنت بازگشتی نداشت و چه ناباورانه است در سوگ نشستن ما و چه سخت است


برایم گفتن از مرگِ تویی که هنوز باور ندارم دیگر نیستی ، میدانی که رنج  را آشفته در


لبخند پنهان میکنم تا هم نشینان من غمگین نگردند خواهرم ! هیچگاه نمیخواهم


نبودت را باور کنم  هنوز هم با یاد تو به خواب می روم و به امید در خواب دیدنت،


تا بلکه بتوانم از لحظه های دلتنگی گذر کنم ، خاطراتت همیشه از گوشه و کنار ذهنم


عبور می کندو دلم را تنگ تر ...نمی توانم  باور کنم هنوز برای همیشه رفتنت را...


باور دارم مرگ پایان نیست که تولدی دوباره است و جایت پیش خدا خوب است ،


میدانم تو هستی و ومارا می بینی و همیشه با تو می گویم از همه روزهای دلـ تنگی ام ...


گفتن از خاطرات تلخ ِ روز نحسی که دو سال پیش با رفتنت رقم خورد جانسوز است و سخت ،و


 اشـک امـان نمی دهد، همه واژه هایم خیس شده اند کاش می توانستم بگویم برایت


از غمی که با گذشت دو سال هر روز بر روی قلبم سنگین تر می شود ،
 


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های مننگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)مناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: دومین سال نبودن سمیه

تاريخ : جمعه 18 مرداد 1398 | 18:58 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

اگر اشک ها نمی بود داغ سینه ها

 

سرزمین وداع را می سوزاند


چرخ زمانه بسیار نامرد است کسانی را که خیلی دوست داری ناباورانه ازتو میگیرد

پیش از آن که وجودشان را خوب حس کنی مثل پرنده ای زیبا بال می گیرند


همیشه این گونه بوده است کسانی را که وجودشان برایت عزیز است

زود از دنیای  می روند .

امشب تمام گذشته ام را ورق زدم :

پر از لحظه های سیاه ، لحظه های داغ و پرالتهاب بی قراری ، دلتنگی

افسردگی، خاموشی ، سکوت ، اشک ، سوختن .... چیزی نیافتم .

دلم به درد می آید وقتی سرنوشت را به نظاره می نشینم

کاش می شد سرنوشت را با  روزهای شیرین که البته من نداشتم عجین کرد

نفرین به بودن وقتی با درد همراه است .

من از این زندگی سرتاپا غم خسته ام

؛از این زندگی پر از رنج وداغ ومحنت؛

دلم می خواهد تمام بغض هایم را جمع کنم

و با تمام وجود و تمام اشک هایم بگویم

ای زندگی ازتو متنفرم وای سرنوشت از تو بیزارم


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهاروایات وداستـــــــان هامناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: بیزارم از سرنوشتم

تاريخ : جمعه 17 خرداد 1398 | 21:0 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

در


ورق پاره های قلبم

 
از شمامی نویسم ازخودم از احساس پوچی که

هر لحظه مرا تا نبودن ها می برد


هوای حوصله ام ابری


است چشم دلم بارانی

 

و اشکم برای گریستن

 

یاد تان  آتشی زده بر دلم

 

که تااستخوان ها  می سوزاند ومیشکند

 

یادتان تمام وجودم را به یغما برده است

 

مگر می شود دوجوان را دوگل زیبا را در زیر خروارها خاک

 

مجسم کرد


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های منروایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)مناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: به یاد نعمت وسمیه

تاريخ : یک شنبه 4 آذر 1397 | 11:26 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

و آن روز ها که شما بودین وهمه باهم  بودیم
و در کلبه محقر خویش زندگی می کردیم
و آن روز ها که دریا آبی بود
و آن روز ها که نعمت وسمیه بودند ودر انحصار باد خزان نبودند
و آن روزها که زندگی شیرین بود خبری از سایه شوم دیگران نبود
و آن روز ها که نعمت بود وسمیه
ومن در کنارشان اما بدون غم ودرد ورنج امروز
و آن روز ها که هر کدام به کار خویش مشغول
متولد دهه ی شصت بودین
و مرداد وشهریور ماه دریکم وبیست ودوم و چند شنبه ای که نمی دانم
باقامتی استوار ولبانی خندان

 

و‌
و آن روز ها تمام شدند
در سالهایی که هزارو سیصد ونود یک ونود شش  بودند
در مرداد ی که بیست وسوم بود
در روزهایی با نام دوشنبه و یکشنبه
در صبح وظهری که ساعتش هفت ونیم  و چهاربود به وقت رفتن شما
آن روز ها تمام شدند
در سردخانه ای که به سلام ایستاده بودین
به قنوت شاید
و دست راستتان بر سینه ی چپتان گواهی می داد که این قلب شما بود که تاب نیاورد

و آرام آرام چشم هایتان را بر روی تمام آرزوهایتان بستین ورفتین


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهادل نوشتـــــه های منمناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: وآن روزها

تاريخ : چهار شنبه 9 آبان 1397 | 9:52 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

صبح همیشه فواره ی زیبایی نیست، گاهی تیره ترازظلمت ِ یلداست.شعاع ِ خورشیدهمیشه مبشّر ِ روشنایی نیست، گاهی ازدحام ِ تلخ ِ دشنه های دشمنی می شود که برگلوی معصومیّت فرو می نشیند.تابستان نیزهمیشه پیام ِ پختگی نمی آورد،گاهی اقبال وعاطفه را به انجماد می کشاند.گاهی فصل ها با مسمّا نیستند.تابستان،برای من ِ خزان می کند.ازحلقوم ِ مرداد بادخزانگربرگریز برمی آید.صبح،روشنی را می آلایدوخورشید پهلوبه ناکامی می ساید.

 

این وارونگی های بی هنجاررامن به تجربه نشسته ام.صبح ِ سیاهی که خورشیدش در تابستان ِ گرم وسوزان ِ نامرادی،تیرهای آتشین خود راازچلّه ی تلخ ِ قساوت رهاکردوبرپیکرِ دُردانه های حیاتم فرود آوردوبرگهای امیدم را  از درخت ِ زندگی تکاند،گامهایم را خسته کرد و راه ِ نفسم  را بست. آنچه در آیینه ی  بی آیین آن صبح ِ بی مروّت دیدم،انکسار ِ دائمی وجود سراپا غمم  بود و هجمه ی آلام.


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های منروایات وداستـــــــان هامناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: به یاد خواهرم سمیــه رحیم زاده

تاريخ : یک شنبه 11 شهريور 1397 | 12:36 | نویسنده : نبی رحیم زاده |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.