tml> کاربر گرامی ســلام : برای شادی روح برادران جوانم(نعمت و مسعود رحیـــم زاده)وخواهر جوان سفر کرده ام سمیه رحیم زاده صلواتی عنایت بفرماtext describing the image یک سال از پرواز آسمانیت گذشت

سمیـــــــــه جان خواهـــرم
عزیز معراج رفته!
اولین سالگرد آسمانی شدنت مبارک!
یک سال از غروب ناباورانه ات گذشت
یک سال از پرواز آسمانیت گذشت
یک سال که برای ما یک قرن تمام شد
یک سال که بایادت تلخ ومات ومبهوت به پایان رسید.
اما غم فراقت همچنان باقیست وجایت تا ابد بین ما خالیست.
آه خواهرم سمیه جانم!
یک سال است که دلتنگی هایمان را در کنار مزارت سپری میکنیم ودر نهایت ناباوری باورمان شده که دیگر نمی آیی ودیگر نباید منتظرت باشیم.
سمیه جان خواهر مهربانم!
بی نهایت دلم برایت تنگ شده.
آخه مگه میشه آدم دلش از دوری خواهرش تنگ نشه؟
آنهم خواهری که دریایی از مهر ومحبت وصداقت بود.
آخ خواهر خوبم باورم نمیشه یک سال بدون تو گذشت
عزیز دلم هنوزهم طنین صدای دلنشینت در گوشم می پیچد ان روی ماهت در نظرم ویاد مهربانیت در قلبم است
هروز خاطرات شیرینت برایم پر رنگ تر می شود.
خواهرم چطور می توانم آن سیمای زیبایت صدای دلنشینت؛ خلق خوی شیرینت وخاطرات مهربانیت را فراموش کنم؟
حتی زمان هم توان زدودن عشق ویاد تورادر قلب وروحم نخواهد داشت.
میگویند فراموشی هنر است...
امامن بی هنر ترین انسان روی زمینم.

سمیه جان خواهر نازنینم!

ازآن روزکه دست بی رحم اجل درعنفوان جوانی درحالی که آرزوهای زیادی برای محمد وبهار داشتی وجود پرمهرت را به آغوش کشید
از آن روزی که دست تقدیر تورا از باغ زندگیت جدا کرد ودفتر زندگیت را برای همیشه بست وجز مشتی خاک برای ما نگذاشت آه وبغض وغم مهمان دل هایمان شده وابر دل هایمان در فراق تو مدام در حال باریدن است
دیگر از آن روزهای آبی وآسمانی ما خبری نیست ودیگر رنگ شادی وخنده از ته دل را ندیدیم.
من از این سرنوشت دلگیرم که شمع پر فروز وجودنازنینت را خیلی زود ونابهنگام خاموش نمودوآسمان دل مارا برای همیشه ابری وغمگین کرد.
راستی عزیزم از آسمان چه خبر؟
دلت برای بچه هات تنگ نشده؟
محمد وبهار خیلی دلتنگ تو هستن!
یک سال است که شب وروز چشم بر در دوخته اند ومنتظر آمدنت هستن.
آنها چطور به نبودن توعادت کنن؟؟
آه خواهرم مهربانترین فرشته آسمانی! بچه هایت دلشان آغوش گرم تورا می خواهدآنها به دستان پر مهر تو خیلی محتاجن.

آه عزیز دلم انگار بچه هایت هم کم کم دارن باور میکنن که تو دیگر نمی آیی.
وقتی از بهار می پرسیم مامانت کو؟ با صدای نزار ومعصومانه اش می گوید
رفته خدا....
هنوز تلفظ پیش برایش مشکل است

محمدمهدی هم اشک در چشمانش جاری می شود ومظلومانه از غم بی مادری به کنجی پناه می برد

راستی نمی خواهی از فرزندانت احوالی بپرسی؟

تو که حتی یک لحظه آنها را هم رها نمی کردی

در کلاس درس مدام با تلفن احوالشان را جویا می شدی


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های مننگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)مناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: یک سال از پرواز آسمانیت گذشت

تاريخ : چهار شنبه 24 مرداد 1397 | 17:52 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

مادر

"دلـم"
بهــانه ی "تـــو" را دارد!
تــــو می دانــی بهانه چیست؟!
بهــانه...
همان است که شب ها خواب از چشم خیس من می دزدد...
بهــانه ...

همان است که روزها میـان انبـوهی از آدم ها،

چشمانم را پـــی تو می گرداند.
بهــــانه...
همان صبری است که به لبانم سکـــوت می دهد
تا گلایه ای نکنم از "نبـودنت"
من صبورم اما
این دل دیوانه، صبر می داند چیست !!؟؟


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهادل نوشتـــــه های منمناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: در سوگم مادرم سمیه رحیم زاده

تاريخ : شنبه 13 مرداد 1397 | 14:13 | نویسنده : نبی رحیم زاده |
بهارم دختر خوشکلم

بی شک قشنگ ترین صدای زندگی تپش قلب  کوچک تو ست

چراکه تو یادگار مهربانترین  وپاک ترین ومعصوم ترین ومظلومترین فرشته آسمانی هستی❤️

اینک در طوفان غضب ناک غم  جانفرسای فراق مادرت  ازنگاه معصومانه وغمناکت سبد سبدسیب می چینیم

وقد کشیدنت را نفس می کشیم وراه رفتنت را در دنیای بی وفای امروزی سر می کشیم

تا که خانم شدنت را در آغوش بکشیم وجانشین  خلف وشایسته مادر جوانمرگ بلکه عزیز ترین مادر ومعلم دنیا شوی



بهــــــــــــــارم

روزی که به دنیا آمدی نمی دانستی که یک سال بعد از تولدت « سالهای سال» آرامش گر دلهای کسانی هستی که با بودن تو دنیا برایشان زیبا تر خواهد بود

عزیزدلم خداوند همیشه حافظ ونگهدار تو باشد

جاده زندگیت همیشه هموار باشد

مزرعه زندگیت سرشارازموفقیت وشادکامی بوده وعمرت طولانی باشد

عمرت افزون وعاقبت وعاقبت بخیری بهره ی زندگیت باد

موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهادل نوشتـــــه های مننگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)مناسبتهـــــــــــــا

تاريخ : یک شنبه 3 تير 1397 | 12:12 | نویسنده : نبی رحیم زاده |
دلم خوابی میخواهد از جنس خواب های ابدی....

از آن خواب هایی که هیچ معجزه ای بیدارش نکند...

ازآن خواب هایی که مرا به اغوش خدا کشاند...



خدایا....

اشک هایم را ببین ...

خدایا عزیزانم را  در حالی که

در عنفوان جوانی بودند

با هزاران آرزو بردی

اینک

مرا به اغوشت دعوت نمیکنی؟
نمیخواهم بی دعوت بیایم..
 

موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهادل نوشتـــــه های منمناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: خدایا اشک هایم را ببین

تاريخ : شنبه 12 خرداد 1397 | 12:12 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

دلم برایت تنگ شده !
چقدر دلتنگ حضورت هستم
می خواهم آنقدراشک بریزم
تاغبارغمت ازقلبم تمیز شود
هرلحظه وهرجا میروم حس
نگاهت بامن است

نه ماه بدون توگذشت هنوز باورم نمیشه که نیستی
نه ماه است که طنین صدای گرمت درفضای خانه ما ن نمی پیچد
وناباورانه جای خالیت رانگاه میکنم
وبه آستانه درچشم دوخته ام اما افسوس که
دیگر سعادت دیدارت رانخواهم داشت
اما امروز روزمعلم است وجای توخالی
روزت مبارک معلم مهربانم

                                                                            با قلم: خدیجه رحیم زاده

 


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های مننگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)مناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: سمیه جان روز معلم است وتو نیستی

تاريخ : چهار شنبه 12 ارديبهشت 1397 | 15:13 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

ﺑﺎﺯ ﺑﻮﯼ ﺑﻬﺎﺭ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ
ﺑﺎﺯ ﻣﻦ ﻭ ﺑﻬﺎﺭ ﻭ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ تو
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻏﻢ ﭘﺎﯾﯿﺰﯼ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ
ﮐﺪﺍﻡ ﺑﻬﺎﺭ
ﮐﺪﺍﻣﯿﻦ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﮐﻢ ﺩﺍﺭم
ﺑﻬﺎﺭ ﺑﯽ ﺗﻮ



ﺭﻧﮓ ﻣﺮﮒ ﺩﺍﺭﺩ
ﺑﻬﺎﺭ ﺑﯽ ﺗﻮ
ﺑﻮﯼ ﺟﻬﻨﻢ ﺩﺍﺭﺩ
ﺗﻮ ﺑﮕﻮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺴﺮﺕ ﻫﺎ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ
ﻭﻗﺘﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﺑﻬﺎﺭ ﺑﯿﺎﯾﯽ
‏ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﮐﻪ ﻓﺼﻞ ﻫﺎﯾﻢ ﭘﺎﯾﯿﺰﯼ ﺑﻤﺎﻧﺪ


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهادل نوشتـــــه های منروایات وداستـــــــان هامناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: به یاد سمیه رحیم زادهبهار بی تو

تاريخ : شنبه 4 فروردين 1397 | 11:3 | نویسنده : نبی رحیم زاده |
رفتن سمیـــه
رفتن تو یک حادثه بود
حادثه ای عظیم که هنوزعلتش را آسمان نفهمیده و می بارد از فراغت
حادثه رفتن تو دل دریا را خون کرد
دل کوه را شکست آبی آسمان را سیاه پوش و داغدار کرد
و ساحل هنوز رنگ آرامش به خود ندیده
درست از وقتی حادثه رفتن توبه وقوع پیوست
همه چیز بهم ریخت کار دنیاست دیگرتو حتی دنیا را هم دیوانه خودت کردی
تاچه رسد به من ........


رفتنت چه زود وناباورانه بود خواهرم
آن ارابه ی مرگ  در آن صبح تابستان که خورشید اندک اندک از
پشت کوه بیستون بالا می آمد تا نوید روزی دیگر برایت دهد
با سرعتی دیوانه وار و نامعقول بر پهنه ی جاده ای نه چندان بد
ونه چندان دور ونه چندان نا آشنا تورا برای همیشه از ما گرفت
تو که به زیارت ثامن الحجج رفته بودی .
اندکی درنگ می کردی تا حداقل خورشید طلوع می کرد.
چرا زود وچرا زود؟

موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهادل نوشتـــــه های منروایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)مناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: رفتن سمیـــهسمیه رحیم زاده

تاريخ : سه شنبه 10 بهمن 1396 | 13:10 | نویسنده : نبی رحیم زاده |
    نیستی یادت ولی در سینه غوغا میکند
همچو فریادی که طوفان شب به صحرا میکند
خاطراتت میزند هر دم به جانم سوز غم
همچو آن آتش که با خشکیده گلها میکند
بس کشیدم در دلم تصویر چشمان تو را
بودنت را دل به شب تصویر رویا میکند
عطر گیسویت چه میخواند بگوش آن نسیم ؟
با چنین دوری مرا سر مست موها میکند
تاب ، خالی مانده از جایت ، شده بی تاب تو
در نبودت تاب با پاییز سودا میکند

دل همی گوید به زاری مونس و یارم کجاست
هرچه می گویم که رفتی قلب حاشا میکند
در فراقت سینه از بس ناز خنجر می کشد
جان به لب می آیدش در سینه بلوا میکند
مانده ام تنها و عمرم را به غم سر میکنم
مرگ هم بر مردنم امروز و فردا میکند
نیست خورشیدی به روزم ، بر شبم هم نیست ماه
بی فروغت خانه شبها غصه بر پامیکند

موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهادل نوشتـــــه های مننگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)مناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: سمیــــــــــــــــــــه، فراق سمیــــــــــــــــــــه)، سوز غم

تاريخ : جمعه 5 آبان 1396 | 10:50 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

سلام داداشم امشب داخل کانل بودم لینک وبلاگ رو گذاشتی میدونستم کامل که الان بازهم باهمون دل رنجور همون قلم توانایی که داری وصدالبته خیلی سوز اور ودردناک متنهایی نوشتی که دل سنگ رو هم اب میکنه راستش تا امشب نیومدم چون امادگی خوندن متنهاتو نداشتم گفتم شاید حین خواندن تحمل نکنم نمیدونم چه حکمتی است که این قلم توانا و این متنها که مینویسی همشون فقط ازشون دلتنگی وحسرت و خواندنشون گریه میاره چرا هربار متنهاتو میخونم قلبم میخواد ازجا دربیاد مگه ما چه گناهی کردیم مگه خودت چه گناهی کردی که ازروزی که پارو زمین گزاشتی باید پسری با اون سن کم هم نقش پدر هم مادر برای برادر و خواهرهای خردسالش باشه حالا که که با ازدست دادن جوانیت و بزرگ

کردن خواهر برادرها باید بشینی و موفقیتشون و زندگیشون رو که با تکیه به شما ساختن نظاره کنی باید بجای پدر ومادر نداشته امان وظیفه ای کمرشن به عهده بگیری و جسم های بی جان سمیه ونعمت رو تو اوج جوانی به اغوش بکشی بلد نیستم متن بنویسم یا حرفهای دلمو به قلم بیارم ولی همینقد ازخدا دلگیرم مگه میشه اینهمه غم وناراحتی ودلشکستگی و فقط برا یکنفر قرار بدی این عدالت نیست داداشم نبی از اول زندگی زجر کشیده سختی دیده خدایا دیگه مستحق این امتحانات نبوده نیست .چشام خیس شده صفحه رو نمیبینم فقط خدایا به بزرگیت قسمت میدم که به داداش بزرگم صبر بدی .

ازیاد داشتهای مسعود


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهاروایات وداستـــــــان هامناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: دلتنگی وحسرت , سمیه رحیم زاده

تاريخ : دو شنبه 3 مهر 1396 | 17:22 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

قصدم سفری برای گلگشت نبود

برگشت از آرامش این دشت نبود

در فال خطوط کف دستانم کاش

تقدیر بلیت رفت و بی برگشت نبود

مسافرم در راه است.مسافر من دارد از کوی یار می آید

مسافر من از مشهد می آید.دیشب زنگ زد که در حرم امام رضا هستم گوشی را بطرف ضریح گرفته ام با آقا صحبت کن حاجاتت را طلب نما.

بله مسافر من از زیارت می آید ؛از دیدار یار می آید . امام رضا ؛ جان آهویی را ضمانت کرد مگر می شود که ضامن سلامتی سمیه نباشد.پس آسوده خاطر باشم که سمیه بسلامت بر می گردد.

صبح روز یکشنبه ۲۲مردادماه همان ماه نحس و شوم وبد یمن ؛درست یک روز قبل از سالگرد سفر دائمی نعمت ساعت یک ربع به هشت گوشی تلفن به صدا در آمد؛با ناله تلفن قلبم در سینه به تپش افتاد اضطراب ونگرانی بر وجودم مستولی گشت

لرزان ونگران به سمت گوشی رفتم آقای کریم باباییان  یکی از همسفران سمیه در سفر مشهد بود.با دیدن اسم کریم برصفحه ی گوشی وناله ی سوزناک گوشی ؛نای جواب دادن نداشتم گوشی می تالید ومن مضطرب وحیران به آن نگاه می کردم.با دستانی لرزان با زبانی الکن جواب دادم .کریم برای سمیه اتفاقی افتاده است؟کریم سمیه ....؟تصادف شده است وهمگی سالم هستند.

باورنمی کردم ؛میدانستم که سمیه  دچار مشکل شده است؛چرا که اگر نشده بود خود بمن زنگ می زد ؛دربیشتر اتفاقات سمیه زنگ می زد وخبر میداد .اما این بار کسی دیگر از تصادف سمیه خبر می‌دهد پس بی گمان برایش اتفاق تلخی افتاده است.لرزان وسرگردان وبا عجله لباسم را پوشیدم به پسر عمه ام جناب فرهید رحیمی که قرار بود برای فاتحه یکی از فامیلان باهم برویم زنگ زدم که من نمی توانم بیایم؛ علت را پرسید گفتم سمیه با همسر وفرزندانش در بازگشت از زیارت امام رضا در نزدیکی بیستون دچار سانحه شده است .او گفت که من هم می آیم. آماده شدم که همسرم قبل از من آماده شده بود؛او گفت که اگر سمیه مجروح شده باشد فرزندانش نیاز به سرپرستی دارند من هم می آیم.دعا گویان وصدقه دادن  همراه با پسر عمه از خانه خارج شدیم .به کجا؟ از کدام راه؟به کرمانشاه؛همان راهی که پنج سال پیش برای رسیدن به نعمت رفتم.همان راه طویل وشوم وپایان ناپذیر.هنوز کمتر ازده کیلومتر از راه را نرفته بودیم که تمام بدنم را رعشه ولرزی کشنده فرا گرفت پایم حس وتوانایی فشار پدال گاز را نداشت.به سرنشینان گفتم که سمیه از بین رفته است ؛گفتند بدبین مباش

در بین راه به کریم زنگ زدم گفت برو بیمارستان طالقانی  درست در جوار بیمارستان امام علی همان بیمارستانی که نعمت از آنجا سفر کرد.پس باید همان مسیر را همان دلتنگی را همان خاطرات تلخ را مرور می کردم در درب ورودی بیمارستان پسرعمه وخدیجه زودتر پیاده شدند ماشین را جایی گذاشتم وآمدم پسر عمه با رنگ ورویی پریده به سراغم آمد وگفت «انا لله وانا الیه راجعون»

نای ایستادن نداشتم ؛پاهایم توان رفتن به جلو را نداشتند تمام بدنم بی حس شد خدا را صدا زدم ولی افسوس که خدا جواب نداد.

به داخل بیمارستان رفتم محمد مهدی پسر شش ساله اش روی تخت بیمارستان بود حالش بد نبود بمحض دیدنم سلام کرد وگفت دایی محمد حسین کجاست ؟ گفتم خانه است گفت برگشتیم از مامانم برام اجازه بگیر بریم روستا گفتم باشد گفت دایی قول دادی از مامانم اجازه بگیر؛گفتم باشد اورا بوسیدم به سراغ بهار دختر شیرخواره اش رفتم روی تخت بیمارستان بی حس وبی صدا افتاده بود وفقط نفس می کشید .شوهرش را در تختی دیگر یافتم که گریه میکرد.

به بیرون بیمارستان رفتم خدا را دوباره فریاد زدم.

بله صبح ساعت پنج بعد از اینکه از قطارمشهد- ملایر؛ پیاده می شوند بدون استراحت براه می افتند در شش کیلومتری بیستون شوهرش خوابش می برد وماشین را واژگون می نماید سمیه  در دم جان می دهد.

اما   اما

امام رضا ، سمیه زائر تو بود؛برای زیارت تو آمده بود ،به دیدار تو آمده بود،

چرا باید با همان خستگی راه بدون نوشیدن جرعه ی آبی با هزاران امید وآرزو از بین برود ؟

امام رضا سمیه در دوران طفولیت از مهر مادر ومحبت پدر محروم بود سمیه زجر کشیده روزگار بود با قهر وغضب ومحرومیت بزرگ شد

سمیه با فقر ومحرومیت تمام با قهر وغضب وزجر با یتیمی بزرگ شد بدون انکه حتی یک روز خوش در زندگی داشته باشد اینک معلمی دلسوز گردیده بود. ولی افسوس که چون خواست در سایه درخت تلاشش بیاساید اجل امانش نداد

نعمت  ! سمیه بعداز تو بدنیا آمد پنج سال در فراقت بی قراری کرد اینک درست در روز سالگرد ت به تو ملحق شد

نعمت! به استقبال سمیه بیا ؛برایش آب بیاور.آخر خسته است خیلی خسته ؛دو روز در قطار (مشهد - ملایر) بوده است.

آمدنش را به پدر ومادرمان خبر بده.بگو سمیه آمده؛ نعمت تو دیگر تنها نیستی ؛سمیه هم در کنارت است مواظبش باش آخر سمیه در فراق بچه هایش خیلی دل نازک است.

نعمت! سمیه بی قرار محمد مهدی وبهار می شود آخر خیلی دوستشان داشت .در کنارش بنشین ودلداریش بده.

اما سمیــــــــــــه!

ای زائر امام رضا! برای رفتن خیلی زود بود.بدون خداحافظی گذاشتی ورفتی؛قرار بود برگردی وباهم به مزار نعمت برویم گرچه به مزار نعمت رفتی ؛اما این رسم رفتن نبود.اصلاٌ قرارمان این نبود.

سمیه ! درست است که در فراق نعمت بی قرار بودی وهنوز پیامهای با نام دلگیر در پستهای وبلاگم دل سنگ را آب می نمایند

اما  رفتن بدون خداحافظیقرارمان نبود.صبر می کردی تو که دو روز در قطار وخسته بودی کمی استراحت می کردی تا ماهم حداقل باتو خداحافظی می کردیم .

خواهر دلگیرم سمیه جان چرا؟ چرا بی خداحافظی تو که هنوز به قول محمد مهدی (پسرت )خیلی جوان بودی ؛تو که هزاران آرزو داشتی.

خواهرم؛ مادرم؛ رفیق ویاورم؛راز دار دلگیرم؛ بعد از تو دیگر آرزوهایم زمین خوردند بعد از تو با پای خودم نعش مرا بردند.

سمیه! تو که رفتی بهار ومحمد مهدی را به کی سپردی؟ توحتی برای یک لحظه از آنها جدا نمی شدی.زمانی که محمد مهدیت را با خود به گدمه بردم چندین بار زنگ زدی وتازه بارها به صنوبر زنگ زدی واحوالش را پرسیدی اما اینک چه شده است که از فرزندانت سراغی نمی گیری؟تو بهترین مادر دنیا بودی وبهترین مادر دنیا فرزندانش را بی خداحافظی رها نمی کند.هیچ میدانی که محمد مهدی سخت بی قرارت است وغم فراقت این کودک معصوم را نزار وعصبی کرده است؟ امروز بر مزارت گریه می کرد سنگ سیاه وسخت مزارت را با اشک چشمانش که از حسرت دیدار مادر چون سیل جاری بودبا التهاب قلب کودکانه اش شستشو میداد .


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های مننگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)مناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: سمیه رحیم زادهسفربی بازگشت سمیهمحمدمهدی وبهار

تاريخ : پنج شنبه 23 شهريور 1396 | 23:37 | نویسنده : نبی رحیم زاده |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.