آب
چیست این ماده ی بی رنگ و بو و بی مزه ای که تمام رنگهای دلربا حیاتشان رااز آن می گیرند وتمام بوهای مسحورکننده بی وجودش،پهلوبه تعفن می سایند وهمه ی مزه های ذائقه نواز، رگ هستیشان را مدیون آنند؟آب که بودنش مایه ی حیات است ونبودنش سبب ممات.
بی آن نه کسی سرصحرا دارد ونه چشمی اقبال دیدن لاله ی حمرا.
اگرنباشد نه باغ گیسویی دارد ونه راغ زلفی که بیاراید.نه نرگس وختمی واطلسی رخ می نمایانند و نه قرنفل وارغوان وداوودی چهره می آرایند.
چیست این ماده ی بی رنگ و بوکه تحرک وتقرب وبالندگی وام دار وجود اویند وبی وجودش موجودات دست از وجود می شویند.آب،که بی آن ابر مروارید نمی بارد ودرخت گوهرنمی آرد.
موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسبها: وصف آب جواد صیادی
له وینه ى پیره دارى ؛ له رزم وه ده س واوه
ساتى بنیشه لامان؛ بى ت حالم خراوه
گرى بنیش و گوش به ى ؛ بزان بى ت چوه کیشم
چه نى خه مینم هه ر شه و ؛ ره نج م بى حساوه
بنوور وه حال زارم؛ له ناو ئى شاره ته نیام
بى ت چه وم نیه خه فى ؛ بخوه ن ت لاوه لاوه
بیلا بیونم چه وه یلد؛ هه ساره گه ى شه وه یلم
تا هه م له نوو مه س بکه م ؛ چه وه یل ت شه راوه
دلم وینه ى مه لیوچگ ؛ له دام ت ئه سیره
نایده و دیارى یه ى شه و ؛ له داخ ت کوواوه
ره حمى ئه گه ر بکه یدن ؛وه ئى فه قیره یه ى جا
وه جى دیورى نیه چودن ؛ ت خوه د زانى سوواوه
وه ختى ک مانگ ئلایدن ؛ یه ى شه و له به رزى کاوان
به و ره و له ئى هنازه ؛ شه رى بخه له ى ناوه
استاد جلال کوهی
موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسبها: هه ساره گه ى شه وه یلم (استاد جلال کوهی)
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ سَلَامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ
ما «آن» را فرود آورديم درشب قدر. و چه مي داني كه شب قدر چيست؟شب قدر از هزار ماه برتر است. فرشتگان و آن روح دراين شب فرود ميآيند به اذن خداوندشان از هر سو. سلام بر اين شب تا آنگاه كه چشمه خورشيد ناگهان ميشكافد!
و تاريخ قبرستاني است طولاني و تاريك، ساكت و غمناك، قرنها از پس قرنها همه تهي و همه سرد، مرگبار و سياه، و نسلها در پي نسلها، همه تكرارى و همه تقليدى، و زندگيها، انديشهها و آرمانها همه سنتي و موروثي، فرهنگ و تمدن و هنر و ايمان همه مرده ريگ!
ناگاه در ظلمت افسرده و راكد شبي از اين شبهاى پيوسته، آشوبى، لرزهاى، تكان و تپشي كه همه چيز را بر ميشورد و همه خوابها را برميآشوبد و نيمه سقفها را فرو ميريزد. انقلابي در عمق جانها و جوششي در قلب وجدانهاي رام و آرام، درد و رنج و حيات و حركت و وحشت و تلاش و درگيري و جهد و جهاد عشق و عصيان و ويرانگري و آرمان و تعهد، ايمان و ايثار! نشانههايي از يك «تولد بزرگ»، شبي آبستن يك مسيح، اسارتي زاينده يك نجات! همه جا، ناگهان «حيات و حركت»، آغاز يك زندگي ديگر، پيداست كه فرشتگان خدا همراه آن «روح» در اين شب به زمين، به سرزمين، به اين قبرستان تيره و تباه كه در آن انسانها، همه اسكلت شدهاند، فرود آمدهاند.
اين شب قدر است.
شب سرنوشت، شب ارزش، شب تقدير يك انسان نو، آغاز فردايي كه تاريخي نو را بنياد ميكند. اين شب از هزار ماه برتر است، شب مشعرى است كه صبح عيد قربان را در پي دارد و سنگباران پرشكوه آن سه پايگاه ابليسي را! شب سياهي كه در كنار دروازه منى است، سرزمين عشق و ايثار و قرباني و پيروزى!
و تاريخ همه اين ماههاى مكرر است، ماههايي همه مكرر يكديگر، سالهايي تهي و عقيم، قرنهايي كه هيچ چيز نميآفرينند، هيچ پيامي بر لب ندارند، تنها مي گذرند و پير ميكنند و همين و در اين صف طولاني و خاموش، هر از چندى شبي پديدار ميگردد كه تاريخ ميسازد، كه انسان نو ميآفريند و شبي كه باران فرشتگان خدايي باريدن ميگيرد، شبي كه آن روح در كالبد زمان ميدمد، شب قدر!
موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
هوای بی التهاب دارد .... دل
چه حسرتی به حضور یار دارد ... دل
زدردمندی دل ، آسمان به گریه نشست
همیشه خانه بر امواج سراب دارد ... دل
شکسته ام ... نمانده برایم بال پرواز
اما .... هنوز شوق پرواز
همچون شهاب دارد ... دل
تمام هستی من ؛ خانه تاریکی ست
چه صادقانه غم آفتاب دارد ... دل
موضوعات مرتبط: نگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسبها: دلم گرفته
نگرانم نباش من دیگر تنها نیستم ،خیالت ،رویاهای بر باد رفته ،ذهن آشفته ،کتابهابم ،قلم خسته
ام ،قرصهای آرام بخشم و یک دل سیر ناگفته ها همراه منند
نگرانم نباش من آموخته ام هر چند سخت اما بگذارم و بگذرم
نگرانم نباش دیری است که کوهها درد هایم را بی واگویه در دلشان نگاه میدارند
دیری است که چاه عمیق احساسم صدایش در نمی اید
دیری است بانوی بی رغیب رویاها نزد خود نیز شکوه نمی کند
دیری است دلتنگی هم نمیکنم ،زیرا دلم دیگر دل نیست ،شکسته است آنقدر که پیرمرد پینه دوز
کهنه یادها هم نمی تواند به فریادش برسد ،انگاه که فریاد میزند کسی نیست؟؟؟؟
با لبخندی تلخ نگاهش میکنم و میگویم پیرمرد کهنه یادها ایا با گذشته های شیرین قلبم دوباره
ترمیم خواهد شد ،برمی خیزد تلخ و آرام دور میشود تا شاید کوله بار یادهای شیرین پدرانمان به
فریاد کسی برسند که امید در دلش زنده است و ببندد زخمهای کوچک دلش را با یادهای شیرین.
نگرانم نباش من تنها نیستم خیالت همراه وفادار من است تا همیشه.
موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسبها: نگرانم نباش
دست کینه ی افلاک بسته بال و پرم را
تا چمن که رساند ؟ از قفس خبرم را
پیک های دعا را آسمان نپذیرفت
سر دهم به چه امید ؟ آه بی اثرم را
ای فلک ! مگذارم این چنین به غریبی
بال من چو گشودی ساز کن سفرم را
گر به گوشه ی غربت ضعف تن بفزاید
بار هجر عزیزان بشکند کمرم را
ای خدای من ! ای عشق ! وقت بنده نوازی ست
گرم کار تو کردم جان شعله ورم را
ای تو مایه ی هستی ! رمز شادی و مستی
محو جلوه ی خود کن دیدگان ترم را
من به فصل بهاران داشتم سر و برگی
تازیانه ی پاییز ریخت برگ و برم را
لرزدم دل ازین بیم کز صدف چو برآیم
بی تمیزی دوران بشکند گهرم را
گشته رهزن هوشم جام و باده ی دیگر
یاد آن لب میگون گرم کرده سرم را
ای دلم به تو پابست ! طاقتم شده از دست
انتظار تو دارم خون مکن جگرم را
یا ز راه محبت ریشه را برسان آب
یا ز ریشه برآور نخل بی ثمرم را
دور شور جنون است جامه برکنم از تن
وقت شد که بکاهم بار دوش و برم را
استاد محمد قهرمان
موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسبها: دست کینه ی افلاک بسته بال و پرم را ،استاد محمد قهرمان
ای نسیم صبح دم، یارم کجاست؟
غم ز حد بگذشت، غمخوارم کجاست؟
وقت کارست، ای نسیم، از کار او
گر خبر داری، بگو دارم، کجاست؟
خواب در چشمم نمیآید به شب
آن چراغ چشم بیدارم کجاست؟
دوست گفت: آشفته گرد و زار باش
دوستان آشفته و زارم، کجاست؟
نیستم آسوده از کارش دمی
یارب، آن، آسوده از کارم کجاست؟
امسال سومین بهاری است که تو نیستی،بی تو بهار من خزان زرد است.بی تو
بهار من زمستان سرد است.بی تو همه چيز رنگ غم، رنگ درد،رنگ تنهايي است
دیدی که بهار بی تو سرد است
پاییز تر از خزان زرد است
آن شب دل من شکسته تر شد
دیگر همه چیز رنگ درد است
دیگر همه جا سکوت دلگیر
دست و دل من اسیر زنجیر
ای روح پر از ترانه من
خاموش ترین بهانه را گیر
دیگر نروم به سوی مستی
حظی نبرم ز می پرستی
ای آن که نداری خبر از من
سرچشمه ی هر غمم تو هستی
دیگر به بهار خنده ام نیست
باران صفا دهنده ام نیست
ای آن که دلم اسیر عشقت
بر بام دلت؛ پرنده ام نیست؟
شعرم همگی سرود درد است
گفتم که بهار بی تو سرد است
گفتم که بهار بی تو دیگر
پاییز تر از خزان زرد است
فریبا شش بلوکی
موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های مننگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسبها: بهار م بی تو سرد است
تو در ظاهر چه می بینی درونم اتشی بر پاست
کزین آتش هماره اندرونم در غم وغوغاست
شدم آواره شهر غریبی ،بی کسی اینجاست
همان باغ وبهاری کو ندارد اطلسی اینجاست
تن من تا ابد زخمی ظلم دستهای توست
زظلم تو همیشه در دلم زخمی کهن بر جاست
ترا بخشیدم اما در دل آرامش نمی یابم
نمیدانم چرا افکار من هردم به هر نحوی ودر هر جاست
چه کردی با دلم ای همسفر؛ کان عشق جانانه
دگر پرزد ؛برفت وهر شب عمرم شب یلداست
نه گرمایی به کاشانه نه عشقی اندر این خانه
تن من فراغ از آغوش تو،در سختی وسرماست
از این یک جانبه مهر و وفا خسته شدم خسته
برو دیگر نخواهی دید آن وقتی که دل شیداست
خداوندا برگ در هنگام زوال می افتد و میوه در هنگام کمال ,اگر قرار بر رفتن است
میوه ام گردان و بعد مرا ببر
ای پناه من !اگر راه ها بر من بسته شوند ,مرا از آنچه خشم توست رهایی ام ده .
بار الها ! زمین تنگ است و آسمان دلتنگ !بر من خرده نگیر اگر نالانم ,من هنوز رسم
عاشقی را بلد نیستم .
خدایا !کمکم کن پیمانی را که در طوفان با تو بستم ,در آرامش فراموش نکنم و در
طوفان های زندگی با خدا باشم نه نا خدا !
معبودا !مرا ببخش به خاطر همه درهایی که زدم و هیچ کدام خانه تو نبود !
خداوندا .من میدانم که زنگ تفریح دنیا انقدرزیاد نیست ودر زنگ بعدی که حساب
داریم کمکم کن.
موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسبها: خداوندا