tml> کاربر گرامی ســلام : برای شادی روح برادران جوانم(نعمت و مسعود رحیـــم زاده)وخواهر جوان سفر کرده ام سمیه رحیم زاده صلواتی عنایت بفرماtext describing the image ریبــــــــــــــوار

علی(ع) زاده کعبه، خود کعبه آرزوهای تمام حق‏ جویان و حقیقت‏ خواهان است .

علی قبله عارفان و خداپرستان است. علی مصباح جمال ازلی و گوهر تابناک

الهی است که از درون خانه خدا پا به عرصه وجود گذاشت تا همگان را به

پرستش خدای کعبه فراخواند
.

تا صورت پیوند جهان بود، على بود                         تا نقش زمین بود و زمان بود، على بود
شاهى که ولى بود و وصى بود، على بود                  سلطان سخا و کرم و جود، على بود
هم آدم و هم شیث و هم ادریس و هم الیاس                هم صالح پیغمبر و داوود، على بود
هم موسى و هم عیسى و هم خضر و هم ایوب          هم یوسف و هم یونس و هم هود، على بود
مسجود ملائک که شد آدم ز على شد                            آدم که یکى قبله و مسجود، على بود
آن عارف سجاد که خاک درش از قدر                        بر کنگره‎ى عرش بیفزود، على بود
هم اول و هم آخر و هم ظاهر و باطن                         هم عابد و هم معبد و معبود، على بود
آن لحمک لحمى بشنو تا که بدانى                                 آن یار که او نفس نبى بود، على بود
موسى و عصا و یدبیضا و نبوت                                    در مصر به فرعون که بنمود، على بود
چندانکه در آفاق نظر کردم و دیدم                               از روى یقین در همه موجود، على بود
خاتم که در انگشت سلیمان نبى بود                             آن نور خدایى که بر او بود، على بود
آن شاه سرافراز که اندر شب معراج                            با احمد مختار یکى بود، على بود
آن قلعه‎گشایى که در قلعه خیبر                                   برکند به یک حمله و بگشود، على بود
آن گرد سرافراز که اندر ره اسلام                               تا کار نشد راست نیاسود، على بود
آن شیر دلاور که براى طمع نفس                             بر خوان جهان پنجه نیالود، على بود
این کفر نباشد سخن کفر نه این است                        تا هست، على باشد و تا بود، على بود

جلال الدین محمد بلخى (مولوى)

 


موضوعات مرتبط: مناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: ولادت امام علی(ع)

تاريخ : یک شنبه 21 ارديبهشت 1393 | 18:57 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

این اشکهای تلخی که از چشمانی حسرت زده وقلبی غمناک 

سرچشمه می گیرند و شتابان بر رخی مبهوت می دوند و بر

مزار عزیزی می چکند و سنگ سیاه مزارش را شستشو می دهند.


حرفهای شیرینی هستند که روزی باید گفته می شدند اما افسوس

که یا صاحب اشک کوتاهی نموده ودر ان زمان که باید بر زبان نرانده

 
ویا دست تقدیر ناباورانه گل وجود آن عزیز را پر پر نموده وفرصتی 

 
برای بیان این حرفها باقی نگذاشته است .


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهادل نوشتـــــه های من
برچسب‌ها: اشک های تلخ

تاريخ : چهار شنبه 3 ارديبهشت 1393 | 1:32 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

برای تو می نویسم برای تویی که یاد وخاطره ات هرگز از لوح وجودم پاک نخواهدشد.

 

می دانی  سال  به پایان رسید فصل ها جابه جا شدند روزها از پی هم آمدند ورفتند

 و هر روز نبودنت را به رخم کشیدند.دلم بی تاب توست.بی تاب روی ماهت.

بی تاب دل مهربانت؛"بی تاب تو" تو که بهار بودی وهستی ...

از روزی که بار سفر بستی وبی خداحافظی رفتی از همان روز

میهمان کوچه های غم وتنهایی ام.خیابانهای شلوغ وخلوت شهر رابه عشق دوباره

 دیدنت تا ته می روم تا ته ته...من رهگذر غمناکم چشمانم بارانی اند و دلم تنگ!

  دلم تنگ توست عزیز سفر کرده ام،تنگ تو.  تویی که نیستی ،نیستی کنارم اما

  هستی در یاد وخاطرم تا آخرین دم بودن.. این بهار به ظاهر بی توست ،ولی هستی ،

یادت سبز است سبز سبز، در اندیشه ام در قلبم در روزهایم...

 روحت شاد و سرایت بهشت امن؛ الهی برادرم.

از مدیریت محترم   که با قلم رسایشان این مطلب را


 
ارسال فرمودند ممنون وسپاسگزارم.

 


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های منروایات وداستـــــــان ها
برچسب‌ها: برای تو

تاريخ : پنج شنبه 7 فروردين 1393 | 1:36 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

نخستین لالۀ صبح بهارم           پیاپی سوزم از داغی که دارم


نوروز یادگار گرانبها و جاودانه ی نیاکان و پیشینیان ایران زمین، نوروز سند پرارزش وآیینه

تمام نمای تاریخ کهن  و پرافتخار چندین هزار ساله آریاییان . ونوروز جشن شادمانی و خرسندی

ملت متمدن ایران در پهنه تاریخ است.

نوروز آغاز تحول ودگرگونی است.آغاز بهار است وبهارتغییر زیبای زیستن ودگرگون شدن.

نوروز بشارت وپاسداشت نیک اندیشیدن ونیک گفتار بودن ونیک کردار بودن است.

عید نوروز ، جلوه جمال حی لایزال برزمین  وتجدید حیات طبیعت

بر تمامی ایرانیان وایران دوستان مبارک


موضوعات مرتبط: مناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: عید نوروز

تاريخ : شنبه 2 فروردين 1393 | 19:20 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

زمستان رحل سفر بسته ودارد می رود و بهار با همه طنازيهايش در راه است. در واپسین

روزهای سالی که چون باد بر اوراق دفتر کهنه عمرمان وزید،  از اندوه پرواز نابهنگامت با

قلبي پر از دلواپسيها یاد وخاطرت را به آغوش كشيده ام.فضاي سينه ام بغض آلود است و دل تب

كرده ام بي تاب! باز هم در كوچه باغهاي دل قدم ميزنم . از رفتن زمستان وآمدن بهار هراس

دارم.می ترسم باز هم بهار با نسیم لطیفش بیاید وعطر شکوفه هایش رابر پهنه ی زمین

بگستراند؛ اما تو! توکه در عنفوان جوانی وشادابی بودید این بار نیز چون سال گذشته نیایید

وعطر وجودت به مشام نرسد .بی تو آغاز سال وآمدن بهار غم بار است . غمی به سردی

سرمای زمستان که تمام وجودم را می لرزاند.آری بهاربی تو فصل برف وبوران است ،

 
بهار بی تو فصل خزان است.

       بی تو حتی در نگاه پنجره                                   سبزی سرو کهن خشکیده است          

سوز در اعماق این ویرانه ها                            هم ره باد خزان پیچیده است

             بی تو بغضی سرد روحم را گرفت                     خنده هایم در حریر درد مرد             

           قلب ویران مرا دست غمت                          در شبی خاکستری تا مرگ برد   


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های مننگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: بهـار بـی تــو

تاريخ : پنج شنبه 22 اسفند 1392 | 18:24 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

نصف شب است وآسمان جامه ی سیاه تاریکی را بر تن نموده ,عالمیان را خوابی

عمیق فرا گرفته ؛تنها صدای  مرغ شب با ناله ای حزین بگوش می رسد به گمانم

او نیز عزیزی را از دست داده واینک در غم هجرانش سرود تلخ جدایی را می
سراید.

اما من !گرچه با غم مأنوسم وچشمانم در حسرت دیدن روی ماهت خواب را

فراموش کرده اند.ولی امشب در تلاطم دریای خروشان یاد تو ؛گرفتار موجی

سخت و ویرانگر گشته ام که وجود بی قرارم را بی محا با برصخره های سخت

ساحل پریشانیها ودلتنگیها می کوبد.تا رنجورترین وخسته ترین واژه ی دلتنگی را

فریاد زنم وبا ناله های حزینم تاریکی شب را بشکافم.

امشب وجودم اسیرصاعقه ای جانسوز ازبغض واشک وآه وحسرت گردیده.

امشب به حکم رفتن ناباورانه وزود هنگامت در خلوت تنهایی خویش ، در میان

نامردمیها ونا جوانمردیها ؛بغضهایم را فرومی برم وسکوت را اختیار میکنم.چرا

که سکوت، يعني گفتن در نگفتن .
سکوتِ مظلوم، يعني نفريني مطلق و ابدي

آری سکوت را اختیار میکنم ودلتنگیهایم را با خدا به گفتگو می نشینم.

میدانم که چشمه ی جوشان وخروشان نور؛ تاریکهای ذهن پر از آشوبم را
می زداید وبه تمامی دلتنگیهای ناگفتنیم از سر رحمتش گوش می دهد وبه ذهن

غافلم نهیب می زند که:
  ۩۞۩ ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُمْ ۩۞۩ ومن با تمام نا امیدی این ندای دل انگیز را

با گوش دلم می شنوم. اشکهای لغزان بر گونه هایم را کنار می زنم.رحمتش را

می بینم.آری رحمت ومحبت خدا هست.ذرات تبسم عاشقانه اش بر بندگانش
جاریست.

آری باید قاصدک دلتنگی را به خدا سپرد تا در ظلمات شب های تنهایی وبی کسی

فروغی جاودانه را بر وجودت حاکم فرماید.


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های منروایات وداستـــــــان ها
برچسب‌ها: ندای دل انگیز

تاريخ : جمعه 9 اسفند 1392 | 1:44 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

بعد از سالها انتظار اینک مادر حس زیبای شکوفه دادن عشق پاکشان را در خویش احساس می نمود.

نمی دانست که  چگونه شکوفایی عشق وامید را به یار وهمسرش خبر دهد؟تا اینکه نوید استجابت دعاهای خالصانه را درصبحی دل انگیز با درخشش انوار گرما بخش خورشید با اقیانوسی ازمهرومحبت اعلام کرد.پدر اما! با چشمانی مملو ازشبنم زلال اشک خاشعانه وخاضعانه دستهایش را برای سپاس وستایش به آسمان بلند وپیشانی را بر خاک درگاه ربوبی مالید وسجده شکر بجای آورد.پس از ماهها انتظارامیر حسین پای به عرصه گیتی نهاد و نغمه دلنشین شادی را با نسیم نوازشگرعشق ومحبت به جان تشنه پدر ومادر هدیه داد.

هنوز چند صباحی از روییدن جوانه زیبای هستیش وسرودن ترانه دلنشین وشادی بخش زندگییش  نگذشته بود که گل پاک وجودش در گلستان زندگی با تند باد سخت تقدیر همان سنت امتحان الهی مواجه وچشمان معصومش در میان ناباوریها به تاریکی گرایید وآفتاب, تابش انوار طلایی وروشنایی بخشش را از دیدگان زیبایش  دزدید تا این بار با روشنایی دل بنگرد وببیند.

واینک تو! با لبخندی کوچک از جنس محبت وامید ؛شور ونشاط را وعشق وامید را برایش به ارمغان آور هرچند که اورا نمی شناسی اما همدلی را معنا نموده ای.

اینک تو!با نسیم نوازشگرگذشت رایحه مستانه بخشش را به مشام جانها برسان وواژه زیبای همدلی را برلوح دلها ترسیم بنما

اینک تو!دستان گرم ویاریگرت را به سویش دراز کن واستعدادهای درخشانش را تحسین بنما وبا محبت لفظی ومعنوی خویش همدلی را در صدف قلب کوچک ومهربانش مهمان کن .

من امیر حسین نابینای مطلق که در حال حاضر کودکستانی هستم تنها فرزند خانواده ام
حافظ جزء سی ام قرآن هستم. حدود300کلمه انگلیسی را به فارسی ترجمه میکنم.
تکخوان سرود هستم. عاشق آقا امام حسین(ع) هستم ومداح امام حسین هستم

من یک فروشگاه فروش کارت شارژ

راه اندازی کرده ام از سود آن میخواهم به کارهای خودم از جمله درمان بپردازم.شما برای

خرید شارژ همراه اول - ایرانسل - تالیا-رایتل میتوانید از طریق فروشگاه امیرحسین که در زیر با کلیک

برروی بنر مربوطه مستقیماً به فروشگاه من آمده و کارت شارژ

 خود را خریداری کنید. ضمنا دوستانی که میخواهد از این طریق منو کمک کنند اعلام کنند تا

 لینک فروشگاه خود را در اختیار آنان قراربدهم تا در وبلاگ خود درج نمایند.

  |

 

برای آشنایی بیشتر به نوشته هایش در        مراجعه فرمایید

 

 


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهاروایات وداستـــــــان ها
برچسب‌ها: همدلی

تاريخ : پنج شنبه 1 اسفند 1392 | 1:2 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

 روزگارم با تلخی در گذر است. بر تمام ایام زندگیم شب های ظلمانی سایه افکنده

اند؛ طوفان سهمگین غم هجرانت راه پر فراز ونشیب زندگانیم را مسدود نموده

وسیاهی وتاریکی بر آن حکم فرما گشته .دیگر فانوسی پیدا نمی شود که نوری

هر چند اندک در شبهای تار وتنهایم منعکس نماید ویا مسیرسرگردانش را به من

بنمایاند. دیگر نه فرصت جبران گذشته را دارم ونه امید به آینده.حزن واندوه؛
 
ندیدن ونبودنت بر وجود نزارم مستولی گشته. در غم دوری ات بی صدا و در

خلوت خویش می گریم  و در حسرت دیدارت همچون شمع می سوزم. از آن

غروب شومی که تورخ در نقاب خاک کشیدی غم نبودنت را در یکایک لحظه

های زندگی ام حس و لمس می کنم .وچه سخت وجانفرساست گذر روزگار تلخ

وتنهایی من.

 


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های منروایات وداستـــــــان ها
برچسب‌ها: روزگار

تاريخ : چهار شنبه 16 بهمن 1392 | 19:44 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

انسانیت حالت تعالی روح وعصاره ی فضایل اخلاقی است .وانسان را آن

هنگام انسان نام نهند که دارای این فضیلت مهم اخلاقی باشد  .از این رو

تفاوت انسانها در همین است وگرنه از نظر جسمانی وشکل ظاهری

تفاوت چندانی با هم ندارند.انسانیت را باید کسب کرد وآموخت ؛گاهی

ممکن است آنچه را که بدست آورده ایم همانند مالی ومکنتی ویا اسمی

وشهرتی ویا  مقام ومدرکی باعث سقوط  ما از انسانیت شود .لذا باید

سخت مواظب توفیقات ظاهری واعمال ورفتار خویش باشیم.

اما به نظر  من:

 

انسانیت رفتار بچه ای است که وقتی رفت و دید در یخچال چیزی

نیست،نگاهی به پدرش انداخت دید سرش پایینه،شیشه آب را برداشت و

گفت چقدر تشنه ام بود بابا.

 

انسانیت در زیارت کعبه شخصی است که خالصانه وبی سر وصدا به مکه

می رود بعد از دوماه دوستش از او می پرسد که مدتی نبودی می گوید

به سفری دور رفته بودم.

انسانیت در اشکهای معلمی است که چون  دانش آموزش برای آمدن

مادرش به مدرسه به او می گوید که مادرم مریض است وخون از گلویش

بیرون می ریزد اما پدرم قول داده که سر ماه هم مادرم را به بیمارستان

ببرد وهم برای من دفتر بخرد ناخود آگاه شروع به گریه کردن می نماید.

انسانیت در استعفای رییسی است که چون توانایی لازم را برای کار

محوله ندارد از ریاست کنار می رود.

انسانیت درنگرانی دوست ورفیقی است که بخاطر غیبت یک روزه رفیقش

تمامی جا ومکانها( بیمارستانها ؛ نهادهای انتظامی وامنیتی و...)  را با

اظطراب تمام گشته وچون او را به سلامت می یابد سجده شکر بجا می

آورد.

انسانیت درقلب خواستگاری است که بدون توجه به سخنان سخیف

اطرافیان وبه ثروت ومکنت وزیبایی دختر مورد علاقه تمامی موانع را بر میدارد وبا

او ازدواج می کند.

انسانیت در بخشیدن شهریه جوان دانشجویی است که چون پدر

همکلاسیش را بیمار می بیند  همراه با دوستش بجای دانشگاه برای

معالجه وی راهی بیمارستان می شود.

همه ی اینها انسانیتند  لیکن  انسانیت  خیلی بیشتر از اینهاست مانند:

شما بگوییـــــــــــــــــــد:

 


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهاروایات وداستـــــــان ها
برچسب‌ها: انسانیت

تاريخ : یک شنبه 13 بهمن 1392 | 14:45 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

ازآن غروب شومی که روزگارتلخ ؛درام رفتن  زودهنگام تورا وقصه ی  آه واشک

مرا با

سنگدلی تمام نوشت .مونس وهمدم تمامی تنهایی هایم غم
گردید  وچه زیبا جای خالی تورا برایم

پر نمود سرودن غزل رفتن برای تو زود بود . ومن 

هنوزنبودنت را نه باور دارم ونه یاد گرفته ام .بعد تو این آسمان نیست که دلش گرفته بلکه این

دل من است که یک آسمان گرفته وهر روز در خلوت تنهایی سکوت بغض های در  گلو مانده را

می شکند وشروع به باریدن می نماید .وچه زیبا مدیر محترم وب سایت
 
 
 
بیقراریهایم را با با خواندن مطالب الکنم تشخیص واین سروده زیبا را ارسال فرمود.
         از آن دمی که رفته ای

نشسته بر گلوی من                    صدای بغز بی سبب

بجز جلای اشک غم                 ندیده ام به چشم خود

از آن دمی که رفته ای

 

   پرنده ای غزل نخواند

 

نه عطری از گلی رسید                        نه در طلوع صبح من

نشاط بر رخی رسید                          جهنمی شده است غمت

از آن دمی که رفته ای

چه بی رخت هوا بد است                  چه بی ستاره گشته است

همیشه می چکد به من                     ز قصه شبانه ام      

از آن دمی که رفته ای

غمت به پیش گریه ام                       کبوتری نشسته است

که از دیار پر گلت                     شکوفه ای گرفته است

از آن دمی که رفته ای


فضای با صفای من                              بدون چشمک شبت

چه بی ستاره گشته است                         از آن دمی که رفته ای

خدا کند که چشم من                       دوباره دیده ور شود

به نور پاک چهره ات                              که کور و ناتوان شدم

از آن دمی که رفته ای

 


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهادل نوشتـــــه های من
برچسب‌ها: از آن دمی که رفته ای

تاريخ : سه شنبه 1 بهمن 1392 | 19:19 | نویسنده : نبی رحیم زاده |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.