tml> کاربر گرامی ســلام : برای شادی روح برادران جوانم(نعمت و مسعود رحیـــم زاده)وخواهر جوان سفر کرده ام سمیه رحیم زاده صلواتی عنایت بفرماtext describing the image ریبــــــــــــــوار

مادر سلام ...

بعداز رفتن نابهنگامت به پای سمیه ونعمت نشستم

مادر سمیه ونعمت بزرگ شدند گل وجودشان شکوفا شد

اما مادر خیلی زود درست زمانی که می رفت شکوفه های وجودشان ثمر دهد پرواز کردند

نمیدانم دلتنگ شما بودند یا از ما خسته بودند

اما مادر به سوی تو آمده اند مواظبشان باش

سمیه خسته سفر مشهد ونعمت خسته ی راه دور نقطه صفر مرزی است

مادر در صبح سرد زمستان 71 که رفتی تمام ما را با خود بردی

نامه ای را که بر روی گلبرگهایی از دلتنگی نوشتم...

در سکوتی زیبا آب برد...من خدا را نقاشی کردم مادر...

خدا به شکل بوسه های تو بر پیشانی من بود...

مادر من از آن آخرین بدرقه ات تا پشت دیوار بی کسی نوشتم وبغض کردم...

مادر در این سوی بی خوابی... من هرشب پر نور ترین ستاره را تو می بینم ...

شنیده ام کوله باردوران کودکی...مرا سنگ صبور خویش کرده ای مادر...

منهم در آن آیینه که داری یادگاری ... در آن هرشب تصویری از تبسم تورا می بینم

مادر... ای زیباترین احساس ... قشنگترین بنفشه...ستاره ام راخیلی وقت است که گم کرده ام...

بمناسبت سالگرد کوچ مادر


برچسب‌ها: مادر سلام

تاريخ : جمعه 7 دی 1397 | 11:50 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

در


ورق پاره های قلبم

 
از شمامی نویسم ازخودم از احساس پوچی که

هر لحظه مرا تا نبودن ها می برد


هوای حوصله ام ابری


است چشم دلم بارانی

 

و اشکم برای گریستن

 

یاد تان  آتشی زده بر دلم

 

که تااستخوان ها  می سوزاند ومیشکند

 

یادتان تمام وجودم را به یغما برده است

 

مگر می شود دوجوان را دوگل زیبا را در زیر خروارها خاک

 

مجسم کرد


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های منروایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)مناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: به یاد نعمت وسمیه

تاريخ : یک شنبه 4 آذر 1397 | 11:26 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

و آن روز ها که شما بودین وهمه باهم  بودیم
و در کلبه محقر خویش زندگی می کردیم
و آن روز ها که دریا آبی بود
و آن روز ها که نعمت وسمیه بودند ودر انحصار باد خزان نبودند
و آن روزها که زندگی شیرین بود خبری از سایه شوم دیگران نبود
و آن روز ها که نعمت بود وسمیه
ومن در کنارشان اما بدون غم ودرد ورنج امروز
و آن روز ها که هر کدام به کار خویش مشغول
متولد دهه ی شصت بودین
و مرداد وشهریور ماه دریکم وبیست ودوم و چند شنبه ای که نمی دانم
باقامتی استوار ولبانی خندان

 

و‌
و آن روز ها تمام شدند
در سالهایی که هزارو سیصد ونود یک ونود شش  بودند
در مرداد ی که بیست وسوم بود
در روزهایی با نام دوشنبه و یکشنبه
در صبح وظهری که ساعتش هفت ونیم  و چهاربود به وقت رفتن شما
آن روز ها تمام شدند
در سردخانه ای که به سلام ایستاده بودین
به قنوت شاید
و دست راستتان بر سینه ی چپتان گواهی می داد که این قلب شما بود که تاب نیاورد

و آرام آرام چشم هایتان را بر روی تمام آرزوهایتان بستین ورفتین


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهادل نوشتـــــه های منمناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: وآن روزها

تاريخ : چهار شنبه 9 آبان 1397 | 9:52 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

وقتی تو رفتی

از مشرق لبها طلوع خنده ها رفت

 

از دست من وز دست ما اینده ها رفت

 

وقتی تو رفتی

 

مهتاب بام آسمان کمرنگ تر شد

 

 

 

وقتی تو رفتی

 

دنیا به چشمم از قفس هم تنگ تر شد

 

وقتی تو رفتی اندوه شوق زندگی را از دلم برد

 

وقتی تو رفتی

 

برگ درختان زرد شد خورشید افسرد

 

وقتی تو رفتی مرگ خندید

 

در جمع ما انگیزه های زیستن مرد

 


موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان ها
برچسب‌ها: وقتی تو رفتی

تاريخ : شنبه 14 مهر 1397 | 8:9 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

صبح همیشه فواره ی زیبایی نیست، گاهی تیره ترازظلمت ِ یلداست.شعاع ِ خورشیدهمیشه مبشّر ِ روشنایی نیست، گاهی ازدحام ِ تلخ ِ دشنه های دشمنی می شود که برگلوی معصومیّت فرو می نشیند.تابستان نیزهمیشه پیام ِ پختگی نمی آورد،گاهی اقبال وعاطفه را به انجماد می کشاند.گاهی فصل ها با مسمّا نیستند.تابستان،برای من ِ خزان می کند.ازحلقوم ِ مرداد بادخزانگربرگریز برمی آید.صبح،روشنی را می آلایدوخورشید پهلوبه ناکامی می ساید.

 

این وارونگی های بی هنجاررامن به تجربه نشسته ام.صبح ِ سیاهی که خورشیدش در تابستان ِ گرم وسوزان ِ نامرادی،تیرهای آتشین خود راازچلّه ی تلخ ِ قساوت رهاکردوبرپیکرِ دُردانه های حیاتم فرود آوردوبرگهای امیدم را  از درخت ِ زندگی تکاند،گامهایم را خسته کرد و راه ِ نفسم  را بست. آنچه در آیینه ی  بی آیین آن صبح ِ بی مروّت دیدم،انکسار ِ دائمی وجود سراپا غمم  بود و هجمه ی آلام.


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های منروایات وداستـــــــان هامناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: به یاد خواهرم سمیــه رحیم زاده

تاريخ : یک شنبه 11 شهريور 1397 | 12:36 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

سمیـــــــــه جان خواهـــرم
عزیز معراج رفته!
اولین سالگرد آسمانی شدنت مبارک!
یک سال از غروب ناباورانه ات گذشت
یک سال از پرواز آسمانیت گذشت
یک سال که برای ما یک قرن تمام شد
یک سال که بایادت تلخ ومات ومبهوت به پایان رسید.
اما غم فراقت همچنان باقیست وجایت تا ابد بین ما خالیست.
آه خواهرم سمیه جانم!
یک سال است که دلتنگی هایمان را در کنار مزارت سپری میکنیم ودر نهایت ناباوری باورمان شده که دیگر نمی آیی ودیگر نباید منتظرت باشیم.
سمیه جان خواهر مهربانم!
بی نهایت دلم برایت تنگ شده.
آخه مگه میشه آدم دلش از دوری خواهرش تنگ نشه؟
آنهم خواهری که دریایی از مهر ومحبت وصداقت بود.
آخ خواهر خوبم باورم نمیشه یک سال بدون تو گذشت
عزیز دلم هنوزهم طنین صدای دلنشینت در گوشم می پیچد ان روی ماهت در نظرم ویاد مهربانیت در قلبم است
هروز خاطرات شیرینت برایم پر رنگ تر می شود.
خواهرم چطور می توانم آن سیمای زیبایت صدای دلنشینت؛ خلق خوی شیرینت وخاطرات مهربانیت را فراموش کنم؟
حتی زمان هم توان زدودن عشق ویاد تورادر قلب وروحم نخواهد داشت.
میگویند فراموشی هنر است...
امامن بی هنر ترین انسان روی زمینم.

سمیه جان خواهر نازنینم!

ازآن روزکه دست بی رحم اجل درعنفوان جوانی درحالی که آرزوهای زیادی برای محمد وبهار داشتی وجود پرمهرت را به آغوش کشید
از آن روزی که دست تقدیر تورا از باغ زندگیت جدا کرد ودفتر زندگیت را برای همیشه بست وجز مشتی خاک برای ما نگذاشت آه وبغض وغم مهمان دل هایمان شده وابر دل هایمان در فراق تو مدام در حال باریدن است
دیگر از آن روزهای آبی وآسمانی ما خبری نیست ودیگر رنگ شادی وخنده از ته دل را ندیدیم.
من از این سرنوشت دلگیرم که شمع پر فروز وجودنازنینت را خیلی زود ونابهنگام خاموش نمودوآسمان دل مارا برای همیشه ابری وغمگین کرد.
راستی عزیزم از آسمان چه خبر؟
دلت برای بچه هات تنگ نشده؟
محمد وبهار خیلی دلتنگ تو هستن!
یک سال است که شب وروز چشم بر در دوخته اند ومنتظر آمدنت هستن.
آنها چطور به نبودن توعادت کنن؟؟
آه خواهرم مهربانترین فرشته آسمانی! بچه هایت دلشان آغوش گرم تورا می خواهدآنها به دستان پر مهر تو خیلی محتاجن.

آه عزیز دلم انگار بچه هایت هم کم کم دارن باور میکنن که تو دیگر نمی آیی.
وقتی از بهار می پرسیم مامانت کو؟ با صدای نزار ومعصومانه اش می گوید
رفته خدا....
هنوز تلفظ پیش برایش مشکل است

محمدمهدی هم اشک در چشمانش جاری می شود ومظلومانه از غم بی مادری به کنجی پناه می برد

راستی نمی خواهی از فرزندانت احوالی بپرسی؟

تو که حتی یک لحظه آنها را هم رها نمی کردی

در کلاس درس مدام با تلفن احوالشان را جویا می شدی


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های مننگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)مناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: یک سال از پرواز آسمانیت گذشت

تاريخ : چهار شنبه 24 مرداد 1397 | 17:52 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

مادر

"دلـم"
بهــانه ی "تـــو" را دارد!
تــــو می دانــی بهانه چیست؟!
بهــانه...
همان است که شب ها خواب از چشم خیس من می دزدد...
بهــانه ...

همان است که روزها میـان انبـوهی از آدم ها،

چشمانم را پـــی تو می گرداند.
بهــــانه...
همان صبری است که به لبانم سکـــوت می دهد
تا گلایه ای نکنم از "نبـودنت"
من صبورم اما
این دل دیوانه، صبر می داند چیست !!؟؟


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهادل نوشتـــــه های منمناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: در سوگم مادرم سمیه رحیم زاده

تاريخ : شنبه 13 مرداد 1397 | 14:13 | نویسنده : نبی رحیم زاده |
بهارم دختر خوشکلم

بی شک قشنگ ترین صدای زندگی تپش قلب  کوچک تو ست

چراکه تو یادگار مهربانترین  وپاک ترین ومعصوم ترین ومظلومترین فرشته آسمانی هستی❤️

اینک در طوفان غضب ناک غم  جانفرسای فراق مادرت  ازنگاه معصومانه وغمناکت سبد سبدسیب می چینیم

وقد کشیدنت را نفس می کشیم وراه رفتنت را در دنیای بی وفای امروزی سر می کشیم

تا که خانم شدنت را در آغوش بکشیم وجانشین  خلف وشایسته مادر جوانمرگ بلکه عزیز ترین مادر ومعلم دنیا شوی



بهــــــــــــــارم

روزی که به دنیا آمدی نمی دانستی که یک سال بعد از تولدت « سالهای سال» آرامش گر دلهای کسانی هستی که با بودن تو دنیا برایشان زیبا تر خواهد بود

عزیزدلم خداوند همیشه حافظ ونگهدار تو باشد

جاده زندگیت همیشه هموار باشد

مزرعه زندگیت سرشارازموفقیت وشادکامی بوده وعمرت طولانی باشد

عمرت افزون وعاقبت وعاقبت بخیری بهره ی زندگیت باد

موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهادل نوشتـــــه های مننگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)مناسبتهـــــــــــــا

تاريخ : یک شنبه 3 تير 1397 | 12:12 | نویسنده : نبی رحیم زاده |
دلم خوابی میخواهد از جنس خواب های ابدی....

از آن خواب هایی که هیچ معجزه ای بیدارش نکند...

ازآن خواب هایی که مرا به اغوش خدا کشاند...



خدایا....

اشک هایم را ببین ...

خدایا عزیزانم را  در حالی که

در عنفوان جوانی بودند

با هزاران آرزو بردی

اینک

مرا به اغوشت دعوت نمیکنی؟
نمیخواهم بی دعوت بیایم..
 

موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهادل نوشتـــــه های منمناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: خدایا اشک هایم را ببین

تاريخ : شنبه 12 خرداد 1397 | 12:12 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

دلم برایت تنگ شده !
چقدر دلتنگ حضورت هستم
می خواهم آنقدراشک بریزم
تاغبارغمت ازقلبم تمیز شود
هرلحظه وهرجا میروم حس
نگاهت بامن است

نه ماه بدون توگذشت هنوز باورم نمیشه که نیستی
نه ماه است که طنین صدای گرمت درفضای خانه ما ن نمی پیچد
وناباورانه جای خالیت رانگاه میکنم
وبه آستانه درچشم دوخته ام اما افسوس که
دیگر سعادت دیدارت رانخواهم داشت
اما امروز روزمعلم است وجای توخالی
روزت مبارک معلم مهربانم

                                                                            با قلم: خدیجه رحیم زاده

 


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های مننگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)مناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: سمیه جان روز معلم است وتو نیستی

تاريخ : چهار شنبه 12 ارديبهشت 1397 | 15:13 | نویسنده : نبی رحیم زاده |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.